گزارش صعود دو روزه به قله دماوند

توسط

دماوند، نماد زیبای ایران آنقدر جذابیت دارد که همیشه طبیعتگردان، گردشگران خارجی و مخصوصا عاشقانش یعنی کوهنوردان را به سوی خود جذب می کند.

دماوند برای کوهنوردان ایرانی مقدس است، به طوری که اغلب آنها معتقدند دماوند آنقدر مقدس، پاک و بزرگ است که هر کسی لیاقت دیدارش را ندارد و این عروس زیبای ایران طلبیدن می خواهد و باید تو را بطلبد تا به دیدارش نائل شوی. خدا را شکر که امسال دماوند ما را طلبید و برای دیدارش راهی سفری دیگر شدیم.

پس از صعود زمستانی دماوند در بهمن 92 که آخرین دیدارم با دماوند بود، تا دیروز (18 تیرماه 94) با وجود برنامه ریزی چند باره برای صعود، قسمت نشد که با دماوند دیدار کنم؛ انگار دماوند مرا نطلبیده بود و قسمت این بود که دیدار بعدی من چند روز پس از تولدم باشد. تولدی که همزمان شده است با روز سیزدهم تیرماه یعنی روز ملی دماوند. انگار دماوند می خواست دیدار بعدی مان در روز خاص زندگی مان جشن گرفته شود و من نیز در شرایط خوبی باشم. عشق من مرا می فهمد و می دانست که امسال حالم خوب است لذا مرا به سوی خود خواند تا پیوندمان استوارتر گردد. این جشن را در کمپ 4200 متر دماوند به همراه دوستان در حالی گرفتیم که تولد یکی دیگر از دوستانمان نیز بود. هورا کشیدن هایمان، همصدایی در خواندن آهنگ و خنده هایمان در کمپ نشان از جشن تولدی زیبا می داد. جشن تولد من، جشن تولد عباس (12 تیر) و روز ملی دماوند.

نمایی از قله دماوند از داخل قرارگاه فدراسیون کوهنوردی در پلور

یادم می آید سال ها قبل هر وقت از جاده شمال به تهران سفر می کردم، ساعت ها از پشت شیشه اتوبوس در انتظار دیدن دماوند چشم به راه می ماندم و گاهی که این صحنه زیبا و دلنشین را از دست می دادم کلی ناراحت می شدم. آن روزها فوتبالیست بودم؛ بعدها فهمیدم که من عاشق کوهستان و کوهنوردی مخصوصا دماوند هستم. این عشق از سالها قبل در درونم شکل گرفته بود یعنی دوران ابتدایی در مدرسه که از بس به جغرافیا علاقه داشتم درباره دماوند خیلی مطلب و کتاب خوانده بودم.

این عشق سالها بعد بالاخره مرا به معشوقم رساند. مرداد ماه سال 90 اولین باری بود که اقدام به صعود کرده و قله دماوند را ناز کردم. در اینجا لازم می دانم از تمامی کسانی که اصطلاح “قله را زدیم” را به کار می برند انتقاد کنم. آیا چنین نعمت بزرگ طبیعی که ما را به آرامش و سلامتی و لذت و شادابی می رساند واقعا جای زدن دارند؟ آیا استفاده از این جمله به نوعی بی حرمتی به کوه نیست؟ من و دوستانم جملات “قله را ناز کردیم” و “قله را در آغوش کشیدیم” را جایگزین اصطلاح “قله را زدیم” کرده ایم.

ایستگاه متروی علم و صنعت میعادگاه ما برای شروع سفر بود. وقتی از تاکسی پیاده شده و برای دوستانم دست تکان دادم و آنها با لبخند جواب مرا دادند و به سویم آمدند، فهمیدم صعودی دلنشین در انتظار ماست و این بار دماوند واقعا مرا طلبیده است چراکه دماوند مرا در وضعیت خوب می پذیرد. احوالپرسی و گپ و گفت هایمان در طول مسیر باعث شد سریع تر مسیر را طی کنیم و به قرارگاه فدراسیون در پلور برسیم. درون محوطه قرارگاه در حال خالی کردن کوله ها بودیم که در کمال ناباوری صدای دلنشین همنوردم کوروش برزگر را شنیدم و ناخودآگاه داد زدم کورووووش! به سویش رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و از اینکه باری دیگر با هم همسفر می شویم بی نهایت خوشحال بودیم.

شام را در حالی خوردیم که تقاضای سلفی گرفتن از میز در کنار دوستان، مکرر درخواست می شد. در ادامه خواب به چشمانم راهی نبرد و تا ساعت 4 بیدار بودم. شاید دیدار دوباره با دماوند مرا سر شوق آورده بود! ساعت 6 صبح به سوی گوسفندسرا یا همان مسجد امام زمان که در ارتفاع 2900 متری قرار دارد حرکت کردیم. ابتدا ما تیمی 3 نفره (من، عباس خلج زاده و مرضیه درویشی) بودیم که در ادامه به 6 نفر (مصطفی و مرضیه سقایی به همراه مریم رامه) ارتقا پیدا کرده و پس از آشنا شدن با دوستان جدیدمان (کوروش برزگر، کیوان کیوانی و آقای حمیدی) در قرارگاه نهایتا 9 نفر شدیم، گروهی از کوهنوردان که در نهایت یک تیم واحد شدیم. بالاخره نیسان ما را با سروصدا و تکان های شدید به گوسفندسرا رساند.

گوسفندسرا

صبحانه مختصری خوردیم و بعضی از دوستان کوله هایشان را برای حمل تا بارگاه سوم به باربرها سپردند. در ساعت 8 صبح صعودمان را شرع کردیم. اختلاف ارتفاع گوسفندسرا و بارگاه سوم تقریبا 1300 متر است. این مسیر را معمولا بین 5 تا 7 ساعت صعود می کنند. تیم ما ساعت 13:30 در بارگاه سوم بود. یعنی صعود این مسیر در مدت زمان 5 ساعت و نیم! که با توجه به تجربه اول دو نفر از همنوردان برای تیم ما خیلی خوب بود.

مسیر بسیار زیبا و دارای سبزه و گل های قرمز بود که صعود را دلنشین تر می کرد. در طول مسیر قاطرها در حال بارکشی به بالا و بالعکس بودند و صدای مسئول قاطرها بلند شنیده می شد که قاطرها را هی هی می کرد. در مدت زمانی که ما صعود کردیم قاطرها دو بار صعود کردند آنهم با بار فراوان. گاهی دلم برای قاطرهای بیچاره بدجور می گیرد. کاش حیوانات هم مثل انسان ها از حقوقی برخوردار بودند. این قاطرها حداقل شایسته این هستند که غذای خوبی بخورند ولی به جایش بیشتر کتک می خورند.

خشخاش دارم! کیلو چند میخری؟

 در حال عکاسی و گپ با دوستان بودم لذا متوجه نشدم که به ارتفاع تقریبا 4000 هم رسیده ایم. حدودا یک ساعت تا بارگاه سوم فاصله زمانی داشتیم، من از تیم جدا شدم که زودتر خودم را به محل کمپ زنی برسانم تا اگر شلوغ باشد جاهایی را برای چادرزدن انتخاب کنم و بارها را تحویل بگیرم که خوشبختانه آنقدر شلوغ نبود و جای کمپ زنی هم فراوان! چون اغلب کوهنوردان به پناهگاه مراجعه می کردند که بر طبق شنیده ها برای گرفتن تخت در پناهگاه دعوایی هم اتفاق افتاده بود. به قول یکی از دوستان که می گفت “ایران 80 میلیون جمعیت داره 70 میلیون اومدن دماوند” که حرفش چندان بی ربط هم نبود و مسیر جنوبی دماوند در این چند روز خیلی شلوغ بود. چادر که زدم خانمی تازه از راه رسیده جلوی چادرم نقش بر زمین شد. با کمک دوستش کمک کردیم و داخل چادر بردیم و کمی آبمیوه و خوراکی بهش دادیم و خوشبختانه حالش خوب شد.

بخدا اینم منم … فتوشاپ نیست!

دوستان هم رسیدند و چادرها را برپا کرده و وسایل را داخلش چیدیم. چای و غذا را آماده کرده و همگی نشستیم دور هم و ناهار خوردیم. به هنگام غروب هم دوری در اطراف زدیم و عکاسی کردیم. با دوست گرامی مان ناخدا جودکی و همنوردشان دیدار کردیم که برنامه صعودشان یک روز جلوتر از ما بود و هنگامی که ما رسیدیم ایشان قصد بازگشت داشتند. هم چنین با آقای حسن نجاریان از هیمالیانوردان سابق تیم ملی نیز دیدار کردیم. ایشان تیمی را راهی دماوند کرده بودند که زمانبندی برنامه شان با ما تقریبا یکی بود.

شباهنگام با همنورد جدیدم آقای کیوانی هم چادر بودم که صحبت و گپ ما به درازا کشید و تا ساعت ها گفتیم و شنیدیم. یادم نمی آد کی خوابم برد! اصلا خوابم برد یا نه!!! چقدر خوابیدم؟ تنها چیزی که یادم می آید این است که هی پهلو به پهلو می شدم ولی خوابم نمی برد. فکر می کنم روی هم رفته یک ساعتی خوابیدم.

برای دیدن گزارش تصویری صعود به قله دماوند تا اینجای کار به “گزارش تصویری صعود به قله دماوند (بخش اول)” مراجعه کنید.

ساعت 5:30 صبح روز بعد از چادرها بیرون آمده و آماده حرکت بودیم. هر چه بالاتر می رفتیم هوا بهتر می شد. بچه ها استراحتی کردند، آبی نوشیدند و لباس کم کردند و دوباره راه افتادیم. این کار چندین بار تکرار شد. کم کم شاهد ریزش تیمها بودیم. افرادی که دیگر توانایی ادامه دادن مسیر را نداشتند بر می گشتند. خسته نباشی همنورد تا همین جا هم که اومدی  عالی بود. خدا قوت!

گاهی بمن میگن بابالنگ دراز … الان می فهمم همچین بی راه هم نمی گن!

یکی از دوستان آهنگ رفتن به سوی آبشار یخی کرده بود و واقعا قصد داشت مسیرش را تغییر دهد و به آبشار یخی برسد؛ که به اصرار من و قولی که به او دادم بی خیال شد. به او قول دادم که توی مسیر برگشت با همدیگر می رویم آبشار یخی! می دانستم که این اتفاق هم نمی افتد چون خودش آنقدر خسته خواهد شد که این کار را نخواهد کرد. با هم تا قله رفتیم و در مسیر برگشت ازش پرسیدم بریم آبشار یخی؟ گفت “من الآن فقط میخوام هلیکوپتر بیاد منو ببره پائین. چی؟ آبشار یخی؟ چی هست؟ یادم نمیاد اصلا!”.

کم کم به نزدیکی های قله رسیدیم. دلم می خواست همه دوستانی که توی کمپ بودند را در کنارم داشتم و همگی با هم صعود می کردیم. ولی این امکان وجود نداشت چون هر کدام بنا به دلیل قانع کننده ای امکان صعود نداشتند و اینجا از همه آنها یاد گرفتم که قله نباید هیچوقت هدف اصلی باشه. مهم سلامت بازگشتن از کوه است. کوهنورد خوب کسی است که با سلامت کامل از کوه برگردد.

تپه گوگردی، آخرین خان در راه صعود به دماوند

به قله رسیدیم. صدای هورا کشیدن کوهنوردان به آسمان برخواست. خداااااااااااااااااا، خیلی می خوامت، عااااااشقتم دماااااوند، عاااااالی بود بچه ها، دمت تون گرم و … جملاتی بود که اغلب شنیده می شد. کوهنوردانی که در قالب تیم صعود کرده بودند همه در آغوش همدیگر به هم تبریک می گفتند، عده ای احساساتی شده و از سر شوق گریه می کردند، عده ای اسم عزیزان شان را بر زبان می آوردند. مثل همیشه بازار عکس گرفتن نیز داغ بود. ناگفته پیداست که سلفی گرفتن هم جز این عکس گرفتن ها بود.

بوسه بر قله دماوند
سلفی گرفتن کوهنوردان

همنوردم کمی تخلیه انرژی شده بود. زیرانداز پهن کردم و برایش خوراکی و آبمیوه و آب از کوله درآورده و به او دادم. کمی دراز کشید تا بهتر شود. چهار سوی کاسه دماوند را رفتم و نگاهی به چهار سوی ایران انداختم. حس عجیب و دوست داشتنی ای داشتم. پر از انرژی شدم. دوست داشتم امروز خانوادگی صعود می کردیم و همه اعضای خانواده من هم با من بودند. پسرررر عجب صعودی می شد! خیلی خاص و خوب می شد.

از آنجا که همنوردم حال خوبی نداشت سریع برگشتم. خوشبختانه حالش خوب شده بود. با هم رفتیم تا چند تا عکس بگیریم. بالای قله و در چند زاویه دیگر عکس گرفتیم و سپس آهنگ بازگشت کردیم. کمی پائین تر دوستان دیگرمان هم رسیدند! برگشتم و با هم عکس گرفتیم و خوش و بشی کردیم. آقا کوروش هم رسید. خدا را شکر کردم حداقل یکی پیدا شد که همدیگر را بغل کنیم!

هیچ کودکی به خاطر نداشتن پدر و مادر نباید از شادی محروم شود.
بر فراز قله دماوند

در مسیر بازگشت، سعی کردم زودتر به کمپ برسم تا دوستان از قله بر می گردند کمی بخوابم و کم خوابی های دو شب گذشته را جبران کنم! یک ساعت و 35 دقیقه زمانی بود که از قله تا کمپ طی کردم. سریع فرود آمدن کار چندان عاقلانه ای نبوده و نیست. هر آن امکان داشت زانوان و مچ پا دچار آسیب دیدگی شوند. لذا این کار توصیه نمی شود.

وقتی رسیدم با بچه هایی که توی کمپ بودند توی چادر نشستیم و باهمدیگر چای نوشیدیم. بچه های بالا که رسیدند با آن ها ناهار خوردیم و دست آخر هم میوه و هندوانه! خیلی خیلی چسبید. ساعت 6 عصر چادرها را جمع کرده و به سمت پائین حرکت کردیم. پس از رسیدن به گوسفندسرا هم سوار نیسان شده و راهی پلور شدیم. در آنجا از دوستان خداحافظی کرده و راهی تهران شدیم.

برای دیدن گزارش تصویری این صعود از بارگاه سوم تا قله دماوند به “گزارش تصویری صعود به قله دماوند (بخش دوم)” و برای دیدن تصاویر برگشت از قله تا گوسفندسرا به گزارش تصویری صعود به قله دماوند (بخش سوم) مراجعه کنید.

در پایان از همه دوستان و همنوردانم که مرا در این صعود همراهی کردند تشکر و قدردانی می کنم. آقایان: عباس خلج زاده، مصطفی سقایی، کوروش برزگر، کیوان کیوانی، آقای حمیدی و خانم ها: مرضیه درویشی، مریم رامه و مرضیه سقایی. امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشند و در کنار عزیزان شان زندگی پر از آرامش و لذت و شادی داشته باشند.

13 نظر
  1. مهوش 9 سال قبل
    پاسخ

    خوشحالم که صعود خوب و لذت بخشی رو بار دیگه تجربه کردی. و از طرفی خوشحالم از خوشحالی تو. همیشه برقرار و سرفراز و سالم باشی

  2. پرینا 9 سال قبل
    پاسخ

    زنده و سربلند باشین همیشه ی ایام

  3. مریم 9 سال قبل
    پاسخ

    مرسی میثم بابت گزارش
    امیدوارم همیشه بر فراز قله ها باشی

  4. ستاره 9 سال قبل
    پاسخ

    like

  5. حامد 9 سال قبل
    پاسخ

    تو روحت میثم! دماوند رفتی به من نگفتی! منم میومدم خب

  6. مینا 9 سال قبل
    پاسخ

    چقدر عالی گزارش نویسی داشتید، کسی که دماوند نرفته با تصاویر و گزارش شما میتونه به راحتی اونجا رو تصور کنه.

  7. مرضیه 9 سال قبل
    پاسخ

    گزارش خیلی عالی بود مرسی

    • مرضیه 9 سال قبل
      پاسخ

      و البته همچنین صعود عالی، خاطرات بیاد موندنی، تجربیات ارزشمند، همنوردهای صمیمی و… همه و همه لحظات

  8. نجاریان 9 سال قبل
    پاسخ

    سلام. بی ریا بگم تو این وانفسا دیدن و شنیدن گزارشی شیوا، اگر چه حتی فاصله اندکی داشته باشه با توقعات فنی اما به دل و‌ جان می نشیند! باید در مقابل این زحمت بوسه زد بر سر انگشتان طعم گوگردیتان. همیشه بکوه. نجاریان

  9. مرضیه درویشی 9 سال قبل
    پاسخ

    دورود همنورد. خسته نباشی. نمیدونم دیگه چی بگم. گزارش بی نهایت عالیست. تبریک میگم به اینهمه ذوق و علاقه به کوه و کوهنوردی. هرکسی که تا حالا دماوند نرفته و علاقه مند باشه دماوند رو ببینه این گزارش خیلی بهش کمک میکنه. کاش ما هم بتونیم این همه ذوق به خرج بدیم در نوشتن. همیشه در اوج. انشالله صعودهای بعدی.

  10. حلیمه 9 سال قبل
    پاسخ

    عالی بود

  11. هاتف الهی 9 سال قبل
    پاسخ

    پیروز و موید باشی همنورد با ذوق و سلیقه. ممنون ازت.

  12. اسماعیل 9 سال قبل
    پاسخ

    موفق باشی آقا میثم دوست عزیز و گرامی

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید