پیمایش پارک ملی تندوره از گردنه تیوان تا چهلمیر

توسط

روز 30 اسفندماه 1391 بود که با آقای پرویز الله یاری در مراسمی با هم آشنا شدیم. در آن مراسم ایشان از برنامه کوهنوردی خیلی خوبی صحبت کردند که قرار بود در فروردین ماه امسال در پارک ملی تندوره درگز توسط باشگاه آزادگان مشهد برگزار شود. همانروز قول همراهی به ایشان داده و خودم را برای چنین روزی آماده کردم.

روز موعود فرا رسید. برنامه پیمایش خط الراس پارک ملی تندوره به سمت منطقه گردشگری چهلمیر درگز دو روزه پیش بینی شده بود و این یعنی هر روز بیش از 10 ساعت پیاده روی!

ساعت 5:30 صبح روز پنج شنبه 22 فروردین ماه در مکان اعلام شده حاضر شدیم و بعلت دیر رسیدن اتوبوس ها یک ساعت با تاخیر حرکت کردیم. به قوچان که رسیدیم 10 دقیقه توقف کافی بود تا من وسایلی را که نیاز داشتم خریداری کنم. خوشبختانه تاخیر در حرکت باعث کم آوردن زمان نشد و ما ساعت 9 در گردنه تیوان بودیم. آنجا همشهریان عزیزم آقایان پیمان احمدی و علی نیکبخت و خانم پارسایی به ما پیوستند. دیداری هم داشتم از دوستان عزیزم در امداد و نجات تیوان مخصوصا آقای کشته گر. برنامه با صحبت های آقای الله یاری سرپرست برنامه و آقای نیکبخت راهنمای مسیر شروع شد.

در اینجا لازم می دانم توضیحاتی راجع به پارک ملی تندوره خدمت شما عرض کنم. این پارک در شمال شرقی ایران در 37 درجه و 29 دقیقه تا 37 درجه و 33 دقیقه عرض جغرافیایی و 58 درجه و 33 دقیقه تا 58 درجه و 54 دقیقه طول جغرافیایی واقع گردیده ‌است. بر اساس تقسیم بندی جغرافیایی تندوره در شمال استان خراسان رضوی در شهرستان درگز قرار دارد. پارک ملی تندوره با مساحت 73435 هکتار در بهمن ماه سال 1347 به عنوان منطقه حفاظت شده تندوره قرق گردید و در اسفند ماه سال 1348 به پارک وحش تندوره تغییرنام یافت. در خردادماه سال 1350 قسمتی از شرق (ناحیه مجاور گردنه الله‌اکبر) حذف و در بهمن ماه سال 1353 عنوان پارک ملی تندوره به منطقه داده شد.

جاده درگز یکی از جاده های مهم ترانزیتی ایران است چرا که کامیون های تجاری ترکیه و اروپا برای رسیدن به آسیای میانه از این جاده عبور می کنند. حدود سه کیلومتر در کنار جاده پیاده روی کردیم تا به مسیر اصلی حرکت مان رسیدیم. چندین قله مرتفع درگز در این مسیر قرار دارند از جمله قله قنبرعلی و قله پودینه. در عکس زیر قله قنبرعلی با ارتفاع 2600 متر در پشت سرمان نمایان است. در ادامه این کوه ها کوه الله اکبر قرار دارد که ارتفاعاتش بالای 2000 متر است.

چند نفر از همنوردان در ابتدای مسیر دلسرد شده بودند و وقتی دلیل آن را پرسیدم اذعان کردند که چیز دیگری از تندوره در خیالشان بوده است. برایشان توضیح دادم که ابتدای مسیر است و هنوز قشنگی های منطقه را مشاهده نکرده اند! هم چنین تندوره از 15 اردیبهشت به بعد زیبایی های خود را به رخ می کشد و الان زمان مناسبی برای اجرای این برنامه نیست. از هفته دوم اردیبهشت به بعد تندوره واقعا زیبا می شود بطوری که ارتفاع علف های آن به بالاتر از زانوان خواهد رسید.

به هر حال مسیرمان را ادامه دادیم. خودم از اینکه توی این برنامه شرکت کرده بودم خیلی خوشحال بودم. در طی مسیر با دوست خوبم آقای فرخنده هم کلام شدم و کلی لذت بردم از هم صحبتی با ایشان. آقای فرخنده کسی است که پس از آشنایی با کوهنوردی رشته حرفه ای خود یعنی فوتبال را کنار گذاشته و در حال حاضر فقط کوهنوردی می کند.

بر بلندای اولین ارتفاعات که قرار گرفتیم دسته ای گراز دیدیم. از آنجایی که با دیدن ما احساس ناامنی کرده بودند به سرعت خودشان را از دید ما پنهان کردند و به دوردستها گریختند. اگر در منطقه تندوره با دقت پیش بروید و توجه کافی به اطراف خود داشته باشید خیلی چیزهای جالب و منحصر بفرد این منطقه را خواهید دید از جمله پلنگ و اوریال. هم چنین استخوان های انواع حیوانات که یا عمرشان به سر رسیده است و یا طعمه حیوانی دیگر شده اند. در طی مسیر اسکلت سر و شاخ های یک قوچ را پیدا کردم که تصویر آنرا در زیر مشاهده می کنید.

ساعت 14 بایستی برای صرف ناهار توقف می کردیم. ناهار را نزدیک زلزله نگار واقع در تندوره خوردیم. بودن در کنار همشهریان و دوستانم حس زیبا و فراموش نشدنی بمن می داد. دوستی های کوه سرشار از صمیمیت و جوانمردی و از خودگذشتگی و سادگیست. این موضوع را وقتی متوجه می شوم که شاهد کمک همنوردان به همدیگر، خوردن غذا در یک سفره مشترک، هم صدایی و همنوایی با یکدیگر و … هستم. برخلاف سایر ورزش ها در کوهنوردی رقابت نیست و تنها رقابتی که هست پیشی گرفتن از دیگران برای کمک به همنوردان است. دنیای کوهنوردی مرا شیفته خودش کرده است.

بعد از ناهار ناگهان ابرها تیره شد و باد شدیدی وزیدن گرفت. به دوستانم گفتم کمتر از 5 دقیقه دیگر باران شروع می شود پانچوها را از کوله هایتان دربیاورید که سختی ها شروع شد! همانگونه هم شد باران شروع شد و به دنبال آن تگرگ. نیم ساعت به همین منوال گذشت و بجز کسانی که پانچو داشتند تمامی افراد دیگر بطور کامل خیس شدند.

باران کماکان ادامه پیدا کرد و در کل سه ساعت بطول انجامید. حول و حوش ساعت 17 باران بی خیال مان شد چون در روند حرکتی ما هیچ تغییری بوجود نیاورد. ساعت 19 بالاخره به محل مورد نظر یعنی پاسگاه محیط بانی شکرآب رسیدیم.

بخاطر آگاهی داشتن از بادهای شدید ارتفاعات شکرآب چادرها را در کنار پاسگاه برپا کردیم. واااااای خدای من میله های چادرم شکسته است! داشتم به این فکر می کردم که با هر ترفندی شده باید چادرم را برپا کنم چون پاسگاه جای خیلی کمی دارد و احتمالا فقط پذیرای خانمها خواهد بود. همزمان که داشتم چادر را برپا می کردم این کلمات توی ذهنم خطور می کرد: ای عماد گردن شکسته، خدا بگم چکارت کند؟ چادر بمن میدی و نمیگی چه مشکلی داره! یاد پلتیک های “سرکار استوار” در مجموعه فیلمهای صمدآقا افتادم. پلتیکی زدم، میله های چادر را درست کردم، چادرم را برپا کردم، وسایلم را درونش چیدم و برای خوردن چای به درون پاسگاه رفتم.

از آنجا که دیشب نخوابیده بودم تصمیم گرفتم زودتر به چادرم رفته و بخوابم. لباس های خیسم را خشک کرده و غذایم را گرم کرده و نوش جان کردم. خیلی دوست داشتم یک هم چادری داشتم ولی خب کسی نبود که باهم ورق بازی کنیم و کمی بگیم و بخندیم. درون کیسه خواب خزیدم. آنطور که هوا نشان میداد سرد نبود! این موضوع را بعد از رفتن توی کیسه خواب فهمیدم. هر چه می گذشت من بیشتر زیپ کیسه خوابم را باز می کردم تا احساس گرما نکنم. نخیر! دیدم اینطوری نمی شود لایه رویی کیسه خواب را کلا کنار زده و لباس ها و جوراب هایم را درآوردم و با اجازه بزرگترها لخت خوابیدم.

هر چه اینور و آنور غلت زدم باز هم خواب به چشمانم راهی پیدا نکرد! شروع به گوش دادن پلی لیست آهنگهای گوشی ام کردم. باد شدیدی وزیدن گرفت. بله خود خودشه! بادهای محترمه مکرمه بله را گفته اند و امشب نخواهند گذاشت تا با اجازه خودمان بخوابیم. صدای ریزش باران و گاهگاهی تگرگ بر روی پوش چادر خیلی قشنگ بود هر چند کمی نگرانی هم برایم بهمراه داشت ولی با آن چادری که من مهار کردم خیالم راحت بود که باد تندوره هم نمی تواند چادرم را از جا بلند کند. نیمه های شب بود که آقانعمت بیرون آمده بود و داشت چادرش را مهار می کرد. جمله “نعمت جان قربون دستت چادر ما را هم یک نگاه بنداز” به کرات شنیده شد و صدای باد نیز تا ساعت 4 قطع نشد و لرزش های شدید چادر ادامه داشت و بی خوابی هم کماکان با چشمان زیبایم همراه بود.

پس از فروکش کردن باد خوشحالی ام از اینکه حداقل 2 ساعتی می توانم خوب و راحت بخوابم زیاد دوامی نداشت چون متوجه شدم در قسمت پایینی زیرانداز و پاهایم آب جمع شده و کیسه خوابم خیس شده است. اگر آن شبی که در کنار یار هستی هم بی خوابی اینگونه با چشمان قرارداد امضا کند که خیلی خوب خواهد شد! ولی نه اینطوری نیست لعنتی! آیا دقت کرده اید، هر چیزی که خوب است زود تمام می شود ولی دردسرها و حالگیری ها زمانش خیلی طولانی تر است؟ بهرصورت 2 ساعتی را که تا سپیده دم باقی مانده بود انگار سه برابر بر من گذشت.

صبح زیبا فرا رسید و از چادر بیرون آمدم. واااای چه هوایی! دیروز که پا به محوطه پاسگاه گذاشتم با خودم گفتم خوشا به حال محیط بانانی که اینجا هستند و هر روز این منظره را تماشا می کنند. حداقل برای یک روز هم که بود خوش به حال خودم نیز شد. از دیدن آن هوای مطبوع و مرطوب حسابی ذوق زده شدم و شروع به عکاسی کردم.

با جمع آوری کمپ و گرفتن عکسهای یادگاری با دوستان، مسیر خود را ادامه دادیم. صبحانه را در حالی خوردیم که همزمان تولد خانم پارسایی را نیز جشن می گرفتیم. پریسا خانم کمی ذوق هم به خرج داده بود و همه وسایل جشن تولد را با خودش آورده بود. شمع ها را روشن کردیم و کیک ها هم آماده خوردن شد. خیلی جالب بود و خوش گذشت. با جمع آوری وسایل صبحانه به مسیرمان ادامه دادیم.

ناهار را نیز حدود ساعت 13 ظهر و در فضایی زیبا صرف کردیم. در طی مسیر با دوستان جدیدی آشنا شدم. بعد از حدود 12 ساعت پیاده روی در ارتفاعات بالاخره ساعت 19:30 به منطقه گردشگری چهلمیر رسیدیم. همه خسته بودند ولی با دیدن رودخانه، درختان زیبا و مردمی که آنجا بودند سرحال آمدند، به ویژه بعضی ها که با دیدن توالت حس آزادی از زندان و رهایی از شکنجه را پیدا کرده بودند و شادمان بسویش دویدند. توقف مان در چهلمیر حدود یک ساعتی بطول انجامید. وقتی که همه رسیدند و مراسم پایانی انجام شد سوار اتوبوس شده و راهی مشهد شدیم. نخوابیدن دیشب را توی اتوبوس تلافی کردم! کل مسیر درگز تا مشهد را خوابیدم و خیلی هم چسبید.

23 نظر
  1. مهوش 11 سال قبل
    پاسخ

    عالی بود میثم جان

  2. شقايق حافظی 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام واقعا جای زیبایی بود. متشکرم که معرفی کردید.

  3. کریمی 11 سال قبل
    پاسخ

    موفق باشید.

  4. بادکوبه 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام پسره خوب … اين برنامه هارو چند روز زودتر به ما هم اعلام كن شايد چند نفر شديم از تهران اومديم…. خوش باشيد

  5. علی عسگری 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام خدا قوت میثم جان من میمیرم برای اینطور برنامه ها. بابا دست ما رو بگیر. همیشه سلامت و تندرست باشید. اگر برنامه های اینطوری داشتید خوشحال میشم بمن هم افتخار همنوردی در کنارتون بدید. با تشکر فراوان.

  6. ابوذر 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام آقا میثم خوش به سعادتتون. من که نتونستم برنامه را جور کنم اول شیفت بعد هم مادر را بردم دکتر نشد بیام. خیلی دوست داشتم اونجا بودم.

  7. احد 11 سال قبل
    پاسخ

    به به! چه برنامه قشنگی داشتید که هم کوهنوردی بوده، هم طبیعت گردی، هم تولد!
    معرکه بوده ها! خوش به حال شما!
    همیشه خوش و خرم باشید!

  8. ج .ابراهیمی 11 سال قبل
    پاسخ

    خیلی جالب و عالی.

    موفق باشید

  9. علی عظیمی 11 سال قبل
    پاسخ

    برنامه خوب و سنگینی بود و طبیعت منطقه هم بسیار زیبا … ممنون میثم جان بابت متن و عکسهای خوبت
    بر فراز باشی همیشه

  10. یونس 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام. مطالب جالبی برا کوهنوردی نوشتید مخصوصأ در مورد صفا و صمیمیت تو تیم کوهنوردی.

  11. رضا 11 سال قبل
    پاسخ

    سلام میثم جون. مطالب عای بود ضمنا عکسها هم فوق العاده ست

  12. رضا 11 سال قبل
    پاسخ

    تصاویرت عالی بود میثم جون موفق باشی. ضمنا دوست داشتی به وب من سر بزن و لینک کن

  13. عباس 10 سال قبل
    پاسخ

    باسلام و خدا قوت به تک تک شما دوستان. واقعا جاهای باصفایی داره من خودم بچه همونجام. علی بلاق برین. التماس دعا

  14. عباس 10 سال قبل
    پاسخ

    چای کاکاتو یادتان نره نوش جونتان

  15. هومه 10 سال قبل
    پاسخ

    سلام. بنا به پیشنهاد شما این سفرنامه را خواندم اما جز چند تا عکس باقی عکشها باز نشد. این سفرنامه خوب بود فقط باید یک بار آنرا روخوانی کنید و کمی ویرایش کنیدش و قلط رو هم غلت بنویسید البته اگر برای برگزار کنندگان مسابقه اشتباهات انشایی یا املایی مهم است

  16. فاطمه 10 سال قبل
    پاسخ

    اگه عکس از طبیعت زیبای مناطق و گیاهان بیشتر میذاشتین بهتر بود

  17. امین 10 سال قبل
    پاسخ

    سلام. خیلی گزارش قشنگی بود. اگه ازین برنامه ها گذاشتی ماروهم دعوت کن بیایم واسم میل بزنی منم میام

  18. سودا 10 سال قبل
    پاسخ

    خوب بود شبیه انشای دوران کودکی ام بود

    • میثم رودکی 10 سال قبل
      پاسخ

      سوداخانوم … از اینکه نظرتون را بیان کردید متشکرم ولی اینقدر هم سفرنامه ی من تعریفی نیست. البته من فکر میکنم واقعا اگر شما در دوران کودکی اینطور می نوشتید باید الان یک نویسنده خیلی خوب می بودید! شاید هم هستید و ما اطلاعی نداریم.

  19. حجت بزم آرا 9 سال قبل
    پاسخ

    عالی بود همشهری

  20. سیدرضا 8 سال قبل
    پاسخ

    ضمن عرض سلام، از همنورد عزیزم تشکر می کنم بخاطر این گزارش زیبا

  21. زهرا 8 سال قبل
    پاسخ

    تصاویر جالبی بود … ممنون

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید