بار آخر، من ورق را با دلم بُر میزنم!
بار دیگر حکم کن، اما نه بی دل!
با دلت، دل حکم کن!
حکمِ دل:
هر که دل دارد بیندازد وسط، تا ما دلهایمان را رو کنیم …
دل که روی دل بیفتد، عشق حاکم میشود … پس به حکمِ عشق، بازی میکنیم.
این دل من !
رو بکن حالا دلت را …
دل نداری؟!
بُر بزن اندیشه ات را …
حکم لازم، دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم
حکم دل
10 سپتامبر 2011
دل که روی دل بیفتد، عشق حاکم میشود… به به احسنت
یاد آن شب که در صفحه شطرنج
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
شاه عشق بودم و با چرخش یک مهره رخ
بنده عشق شدم و رو به خرابات شدم
من وصال رخ تو طلبیدم شب و روز
به سزای اعمال کیش مافات شدم
سلام دوست من. خیلی قشنگ بود .
سلام، متن زیبا و بامحتوایی بود، دوست گرامی با پست و مطلب جدید، پذیرای حضور گرم و نظرات استادانه تان هستیم.
زیبا بود و دلنشین
میشه واسم ایمیل کنی مال کیه؟ خیلی دنبالش گشتم. مرسی
Excellent
ساقل میثم جان به دل نشست.
شرط دل دادن، دل گرفتنه
وگرنه یکی بی دل میشه … یکی دو دل!
سلام … ممنونم بسیار زیبا
موفق باشی میثم جان
خیلی قشنگ بود
امروز هیچ تفاوتی با روزهای دیگرم ندارد، دلم پر می کشد برای کمی تحول برای کمی تغییر برای کمی تو
بله درست فهمیدی تمام اینها را گفتم اما حقیقت چیز دیگریست این روزها تمام حقیقت زندگیم تو شده ای. دلم کمی تو می خواهد
باور کن فقط کمی
می ترسم؛ می ترسم سال ها بعد وقتی ببینمت دیگر مرا نشناسی می ترسم برایت غریبه شده باشم من از شناخته نشدن من از غریب ماندن می ترسم … من از عذاب وجدانی که این روزها میهمان دلم شده هم می ترسم
از عشقم به تو و از کاری که با تو کردم هم می ترسم، واقعا من باعث تمام این اتفاقات هستم
این روزها دلم هیچ چیز نمی خواهد، نه آرامش نه شادی فقط تو را می خواهم
که بیایی و خط بطلانی بر تمام فکرهایم بکشی
مرا از این ترس لعنتی آزاد کنی
این روزها عجیب دلم کمی تو می خواهد