فیلم آپوکالیپتو و ریشه های تاریخی آن

توسط

فیلم «آپوکالیپتو» قصه روزهای آخر تمدن مایاست، آن هم در سراشیبی تند سقوط. همانطور که اول فیلم از قول ویل دورانت می آورد: «هیچ تمدنی از بیرون مغلوب نمی شود، مگر آنکه از درون نابود شده باشد».

یکی از فیلم های نابی که در هالیوود جاودانه شده «آپوکالیپتو» ساخته مل گیبسون است. این فیلم خوش ساخت به رغم خط داستانی کلیشه ای اش به قدری خوش ساخت و پرکشش است که هیچ کدام از سکانس ها و نماهای نفس گیرش را نمی توان از خاطر برد. شاید اگر پیش از ساخته شدن این اثر به دست گیبسون کسی فیلمنامه آن را مطالعه می کرد به یاد هزاران کار بی بو و خاصیت سینمایی در طی صد سال اخیر می افتاد و چندان اعتنائی به آن نمی کرد و البته اگر فیلمسازی بی استعداد و مقلد نیز این سناریو را به تصویر می کشید، به احتمال فراوان کاری آبکی و مسخره از آن بوجود می آورد. اما گیبسون کسی است که قادر است از ضعیف ترین موضوعات قوی ترین فیلم ها را بسازد.

با تماشای فیلم آپوکالیپتو به اصالت این جمله معروف بیش از پیش پی می بریم که: تعداد خطوط داستانی که در سینما می توان بدان ها پرداخت شاید به عدد انگشتان دست باشد ولی این پرداخت و ساخت درست موضوعات است که فیلمی را جاودانه می سازد.

در نوشتار زیر به سوابق تاریخی قوم مایا پرداخته ام و در ادامه مروری بر فیلم آپوکالیپتو آمده است. خواندن این مطلب برای کسانی که این اثر برایشان جذاب بوده و یا قصد دارند فیلم را تماشا کنند، خالی از لطف نیست. گفتنی است که این فیلم با واقعیت های تاریخی کاملا منطبق نیست گرچه این از ارزش های هنری آن هرگز نکاسته و نمی کاهد.

پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگل های سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی، معماری، علوم، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفت های زیادی رسیده بودند. از جمله این قبایل «مایا»، «اینکا»، «آزتک» و «تولتکس» بودند.

قوم مایا پدید آورنده یکی از تمدن های بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی بوده که دستاوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستاره شناسی و ریاضیات داشته است. هم اکنون نیز گروه هایی از اقوام مایا در مکزیک و گواتمالا زندگی می کنند. مایاها با بهره گیری از تمدن های گذشته خود نظیر اولمک توانستند در خلال سال های ۲۵۰ تا ۹۰۰ پس از میلاد تمدنی عظیم را در آمریکای مرکزی پایه گذاری کنند.

به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش آمد که «مایا» ها دل از آن همه نعمت، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگل های شمال زدند. دلیل این مهاجرت مرموز، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب و هوا، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است.

به هر روی، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز مشخص نشود. قوم «مایا» با این مهاجرت، سال ها در جنگل ها و کوه ها و دره ها سرگردان بودند. هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت. بر اساس مدارک و شواهد تاریخی، بزرگ ترین گروه مهاجر از قوم مایا، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز «چیچن ایتزا» را ساختند. زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت. سرانجام در سال ۱۲۰۰ میلادی، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی آن از عهده دفاع از خود برنیامدند، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را رها کردند و رفتند. بدین سان، «چیچن ایتزا» به غارت رفت و خانه ها و معبدها، ستون ها و مجسمه های آن شهر خالی از سکنه، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد.

از این ماجرای غم انگیز ۳۵۰ سال گذشت. در سال ۱۵۴۱ جهانگشایان اسپانیایی به آمریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یوکاتان به چنگ آن ها افتاد. این زمان، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چیچن ایتزا نمانده بود، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی. سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام «دیه گو دولاندا» همراهی می کرد. او به هر سرزمینی که قدم می نهاد، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم آن منطقه می پرداخت. او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستان شناسان قرار گیرد.

اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد نیز مورد توجه قرار نگرفت، چراکه کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب آن را درباره خدایان سرخپوستان آمریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به آن ها را باور کند. باستان شناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بیشتر به فکر کشف آثار تمدن هایی از یونان، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگل های آمریکای جنوبی نداشتند. اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش «دیه گو دولاندا» را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب آن حقایقی از گذشته های دور است. او یک جوان آمریکایی به نام «ادوارد تامسون» بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در آن کتاب شد و تصمیم گرفت که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند. مهم ترین قدم در این راه، یافتن آثار و بقایای شهر چیچن ایتزا در قلب جنگل های مکزیک بود.

واژه شناسی چیچن ایتزا

این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود. تامسون سرانجام کشف کرد که «ایتزا» لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چیچن به معنای «دهانه چاه» است. «ادوارد تامسون» نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاه هایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است، آن قدر که مراقبت از آن چاه ها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است.

«دیه گو دولاندا» نیز در کتاب خود به وجود این چاه ها اشاره کرده و از گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به «خدای باران» تعلق داشت و آن را «چاه قربانی» می نامیدند. به نوشته او، مردم مایا خدای باران را «یوم چاک» می گفتند و معتقد بودند که «یوم چاک» در اعماق آن گودال عمیق و در لا به لای آن آب های سرد و زلال زندگی می کند. او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر است، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را، که غذای اصلی قوم مایا بود، از بی آبی خشک و نابود می کرد. رضایت خاطر «یوم چاک» زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند. کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای «یوم چاک»، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به «چاه قربانی» بود.

مراسم عروس باران

ماه هاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است، زمین تشنه و خشک است. دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد. کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران «یوم چاک» از آن ها راضی نیست. باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند.

به دعوت کاهن بزرگ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چیچن ایتزا می آیند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند. با بر آمدن آفتاب، مراسم آغاز می شود. کاهنان در یک صف، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می آیند. طبل ها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود، می نوازند و مردم آوازی بر لب دارند. پشت سر صف کاهنان، دوشیزه ای آراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد. او عروس باران و هدیه مردم به «یوم چاک» است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود.

پشت سر عروس باران، جادوگران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ آمیزی کرده اند، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می آیند. در صف بعد بزرگان قوم با لباس های با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی آن ها، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند. این هدیه ها، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد.

دیری نمی گذرد که این گروه پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد. به اشاره کاهن بزرگ، طبل ها از نواختن باز می مانند. مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند، ساکت می شوند. غلامان، با ظرف های هدیه پیش می آیند و آن ها را به درون چاه می افکنند.

اکنون، نوبت عروس باران است. تخت روان به آهستگی پیش می آید و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد. عروس باران از وحشت نیم خیز می شود. دو مرد قوی هیکل، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند. از شدت وحشت در پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست. او را تقریبا کشان کشان به لبه چاه می آورند و در یک آن، همچون پر کاه به فضای مقابل پرتاب می کنند. عروس باران جیغ جگرخراشی از دل بر می آورد و لحظه ای بعد به میان آب های سرد می افتد و پس از آن که چند غوطه می خورد، از نظرها ناپدید می شود. در این حال، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند می شود و مراسم به پایان می رسد.

این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایا ها نوشته بود کسی به آن صورت باور نکرد، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و به راستی قوم مایا روزگاری چنین آداب و رسومی داشته است.

مشخصات فیلم آپوکالیپتو

نام انگلیسی: Appocalypto
سال ساخت: 2006
زمان فیلم: 137 دقیقه
فیلمنامه نویسان: مل گیبسون، فرهاد صفی نیا
کارگردان: مل گیبسون
مدیر فیلمبرداری: دین سملر
تدوین: جان اسمیت
صداگذاری و جلوه های صوتی: کامی عسگر
بازیگران: ردی یانگ بلاد، جاناتان بروئر، دالیا هرناندز و …

مل گیبسون، کارگردان و بازیگر هالیوود پس از فیلم «مصائب مسیح»، فیلم «آپوکالیپتو» را به روی پرده سینما برد. «آپوکالیپتو» داستانی اسطوره ای از سرانجام متلاطم تمدن قوم «مایا» است. نویسندگی این فیلم را «مل گیبسون» و «فرهاد صفی نیا» به عهده داشته اند.

«مل گیبسون» در کمپانی فیلمسازی خود در «سانتا مونیکا» در مصاحبه با خبرنگاران درباره فیلم «آپوکالیپتو» گفته است: داستان این فیلم در قرن شانزدهم میلادی در جنگل های نزدیک شهرهای مایا به وقوع می پیوندد. این فیلم داستان مردی به نام «جگوآر پاو» است که توسط قوم رو به زوال مایا ها به عنوان قربانی انتخاب می شود به این امید که شاید این قوم بار دیگر بتواند همانند گذشته به حیات خود ادامه دهد. این مرد رنجور و بدون اسلحه در پی رهایی یافتن از این مهلکه است که این مساله تماشاچی را تا لحظات آخر برای دیدن آنچه که به وقوع خواهد پیوست بر روی صندلی اش میخکوب می کند.

گیبسون درباره چگونگی انتخاب سوژه اش گفت: مساله شکار و شکارچی و فرار برای ادامه حیات همواره موضوعی بود که از زمان کودکی با چیزهایی که می دیدم با من بود، ولی در «آپوکالیپتو» من از دیدگاهی اجتماعی تمدنی به این موضوع نپرداخته ام بلکه سعی ام بر آن بوده که احساس خود به این مساله را در چارچوب گفته های انجیل، بر روی پرده سینما منعکس کنم. نمی دانم چگونه تصمیم به ساخت فیلمی درباره چنین موضوعی گرفتم. فقط موضوع از این قرار بود که از من خواسته شد تا درباره این داستان فیلمی بسازم و من نیز پذیرفتم. موضوع تعقیب و گریز همان چیزی بود که همیشه انتظار ساخت آن را می کشیدم.

در سیستم فیلمسازی ماشینی و تعریف شده و با برنامه هالیوود، مل گیبسون یکی از معدود کسانی است که بلد است همه چیز را به هم بریزد و یک محصول مستقل شخصی خلق کند. به علاوه، آن قدر همین دو کار قبلی اش از نظر فرم، ساختار و محتوا قوی و حرفه ای بوده اند که دلت را برای تماشای یک اثر هیجان آور و مرعوب کننده دیگر صابون بزنی! به خصوص برای خیلی از کسانی که در نظرشان «مصایب مسیح»، اتفاق دهه شد و بارها جسارت و اندیشه های گیبسن را ستایش کردند. این بار نه جدال اسکاتلندی و انگلیسی ها به نمایش در می آمد و نه 12 ساعت آخر زندگی عیسی مسیح، بلکه قرار است برویم به دل جنگل های آمریکای مرکزی و شاهد آخرین روزهای حیات «قوم مایا» باشیم. همه چیز «آپوکالیپتو» بسیار وسوسه انگیز است و تازه این جدای از قصه های حاشیه ای مثل کنار کشیدن خیلی از استودیوهای هالیوود در کمک به گیبسن به خاطر اظهارات ضد یهودی، پیدا نکردن پخش کننده و البته حضور پر رنگ دو ایرانی در فیلم است.

یکی از منتقدان که فیلم را دیده بود، نکته جالبی را بیان کرده: «صحنه به صحنه که فیلم جلو می رفت، اتفاقات و تصادف های فیلم شبیه کارهای وطنی خودمان شده بود. مدام با خودم می گفتم یعنی چه شده که هالیوودی ها از روی دست سریال آبکی ما و فیلم های بی در و پیکر ایرانی کپی زده اند و تمام ماجراها بر حسب اتفاق و قضا و قدر جلو می رود. البته وقتی تیتراژ آخر فیلم را دیدم، همه چیز را تا آخر گرفتم. فیلمنامه کار یک ایرانی بود!» البته نمی توان خیلی هم با این نگاه موافق بود. یکی از منتقدان مشهور سینمای ایران می گوید: «آپوکالیپتو یک فیلم حیرت انگیز است، به مفهوم مطلق. فیلمی منحصر به فرد و بی نظیر. بی نظیر یعنی که هیچ فیلمی شبیه آن نمی شناسم».

این فیلم گیبسون هم موافقان صد درصد و طرفداران درجه یکی دارد که در تحسین «آپوکالیپتو» جمله ها نوشته اند و هم مخالفان سفت و سخت و معترضان نه چندان کمی که آن را یک اثر ضعیف و بی چفت و بست حتی بدتر از آن، یک دروغ تاریخی می نامند. اما به نظر شما چرا گیبسن در آخرین اثرش نتوانسته مثل دو کار قبلی اش همه را راضی کند؟ بیایم و موشکافانه تر به فیلم نگاه کنیم.

فیلم «آپوکالیپتو» یک روایت تاریخی است از تمدن مایا که طبق اسناد موجود، جزو بزرگ ترین اقوام باستانی جهان به شمار می روند. مایا از هزار سال پیش از میلاد مسیح شکل گرفت و گرچه همین الان هم می شود رگه هایی از بومی های به جا مانده از این قوم را در شمال آمریکای مرکزی یافت، اما در قرن 13 و 14 میلادی آن ها به دلایل مختلف از هم پاشیدند و در واقع چراغ این تمدن نیز خاموش شد.

می گویند بین سال های 200 تا 900 میلادی هیچ تمدنی مثل مایا پرشکوه و در اوج نبوده است. معماری مایاها هنوز هم اعجاب آور است و باقی مانده آثار ساخته شده در آن سال ها (دوران اوج) نشان از قدرت و ذکاوت آن ها در هنر معماری دارد. همچنین تاریخ نشان داده نظام اجتماعی و حکومتی آن ها نیز بسیار پیشرفته و بر پایه تقسیم بندی های مذهبی و طبقاتی بوده است، هرچند هیچ گاه در زبان خواندن و نوشتن، زراعت یا حمل و نقل نتوانستند تحول خاصی برای خود ایجاد کنند. مایاها هم مانند یونانیان باستان چندین خدا را می پرستیدند و خدایان هم مثل فصل ها برایشان عوض می شدند (خدایان خوب و بد) اما تفاوت آن ها با همتایان اروپانشین خود در قربانی کردن بود. اقوام مایا به شدت به مراسم قربانی معتقد بودند و از حیوانات گرفته تا انسان ها را برای راضی کردن خدایان سر می بریدند.

اما چرا «مایا» زوال یافت؟

البته در این مجال فرصت پرداختن به تاریخچه این سقوط نیست، اما در چند جمله می توان گفت همین مراسم قربانی کردن باعث چند دستگی بین طبقات مایا و در نهایت شورش طبقات پایین دست شد. قحطی، بیماری و هجوم اقوام دیگر باعث می شد مردم به خدایان بی شمارشان دست آویزند و برای همین قربانی های بیشتری بدهند که معمولا قربانی ها هم از دهکده های دیگر و طبقات پایین بود. گرچه دلایل دیگری از جمله ورود اسپانیایی ها یا جنگ های مذهبی داخل قومی، تمام شدن منابع غذایی و … نیز برای انهدام قوم مایا ذکر می شود.

فیلم آپوکالیپتو قصه روزهای آخر تمدن مایاست، آن هم در سراشیبی تند سقوط. فیلم پس از یک شوک جالب که با شوخی هایی بدوی و وحشیانه همراه است، (و گیبسن چه قدر در همین بدوی کردن صحنه ها و حتی طنزها موفق عمل کرده) گروهی از مردان جنگجو به قبیله «پنجه پلنگ» حمله می کنند و مردان و زنان را به بردگی می گیرند (البته به جز آن هایی را که وحشیانه به قتل می رسانند). «پنجه پلنگ» فرصت پیدا می کند تا همسر حامله و فرزندش را در درون یک چاه پنهان کند، اما خودش به اسارت گرفته شده و پدرش کشته می شود. آن ها در مسیر راه به کودکی مبتلا به بیماری کشنده بر می خورند که پیش بینی می کند قوم مهاجم به زودی نابود می شود.

وقتی اسیران به شهر می رسند زنان را برای بردگی می فروشند و مردان را به قربانگاه می برند و یکی یکی در مراسمی خاص سر می برند، اما «پنجه پلنگ» و عده ای دیگر به کمک کسوف از مرگ نجات می یابند. پس از این اتفاق، یکی از سران جنگی مهاجمان تصمیم می گیرد یک بازی با نجات یافتگان انجام دهد، اما «پنجه پلنگ» با کشتن پسر او از این بازی فرار می کند، هرچند به شدت مجروح می شود، از این به بعد تعقیب و گریز «پنجه پلنگ» است با مهاجمان که در نهایت به قتل یکی یکی آن ها و نجات زن و فرزندش از آن چاه می انجامد.

بله، قصه تکراری است و شاید ده ها بار از این قبیل را روی پرده دیده اید، اما این یکی فرق می کند. به نظر من فیلم تا جایی که «پنجه پلنگ» از آن بازی می گریزد، تحسین برانگیز است. هم از نظر فرم و هم محتوا. قصه کم نقص و هیجان برانگیز است و مخاطب را با خودش می کشاند. اما مهم تر از روایت نوع اجرای آن است. حالا دیگر می توان ادعا کرد مل گیبسن همانقدر که بازیگر بزرگی است کارگردان بزرگی هم هست. کار او در تک تک صحنه های «آپوکالیپتو» مثال زدنی است که تبحر صاحب اثر را به رخ می کشد. قاب بندی و دکوپاژ، استفاده درست از لوکیشن، حرکات دوربین، کارگردانی صحنه های تعقیب و گریز و … فیلم آپوکالیپتو را تبدیل به موفق ترین اثر کارگردان از لحاظ فرم بصری و ساختار تصویری می کند. البته در کنار هوش و توانمندی گیبسن، فیلمبرداری دین سملر را هم باید ستود. فقط کافی است صحنه آبشار را به یاد بیاورید تا بفهمید او یکی از سخت ترین و قشنگ ترین پلان هایی که در یکی دو سال اخیر دیده اید، را جلوی رویتان قرار داده است.

البته کاش دوربین مورد استفاده را هم می دیدید. چندی قبل عکسی از مل گیبسن در کنار دوربین های دفینیشن جنسیس در پشت صحنه همین فیلم دیدم و باور کنید هنوز نمی توانم وجود چنین دوربین حجیم، پیشرفته و پر دم و تشکیلاتی را باور کنم. این دوربین جزو دسته دوربین های دیجیتال است (یعنی 35 میلی متری نیست). علاوه بر این، چهره پردازی، طراحی لباس و انتخاب نقاشی ها و تزئینات بدن مایایی ها و البته انتخاب بازیگران آنقدر جالب است که به قول یکی از منتقدان آمریکایی «چهره های خارق العاده که تاکنون روی پرده سینما ندیده ایم».

اما شاید بارزترین نکته فیلم خشونت آن باشد. «گیبسن» ثابت کرده عاشق خشونت و به تصویر کشیدن آن روی پرده سینماست و هرچند «آپوکالیپتو» خشونت «مصایب مسیح» را ندارد (خشونت این دو فیلم اصلا از نظر نوع و جنس قابل مقایسه نیستند)، اما او هیچ ابایی از نمایش انواع و اقسام صحنه های خشن و پر خون و بدن های مثله شده و بومی هایی که تکه پاره می شوند ندارند. باز رجوع کنید به صحنه عالی افتادن «پنجه پلنگ» داخل آن جسدهای فاسد شده و بی سر که تکان دهنده ترین بخش فیلم و یکی از به یادماندنی ترین سکانس های چند سال اخیر است. یا نماهای مربوط به قربانی کردن یا مرگ های پیاپی با دلخراش ترین نماها.

البته معتقدم جایی که قصه به تعقیب و گریز «پنجه پلنگ» و مهاجمان توی جنگل می پردازد، به قول همان دوست عزیز خیلی «اتفاقی» است. حالا دیگر حیوانات مثل مار و زنبور نیز به کمک می آیند و آب و آبشار هم، تا قهرمان قصه ما مبارزه اش را پیروز شود. گرچه می توان این قضیه را کمک طبیعت خواند، (همان طور که خورشید «پنجه پلنگ» را از مرگ نجات داد) اما این که مردی زخم خورده با یک جای نیزه بزرگ توی شکم کیلومترها بدود و تعقیب کنندگانش را مثل آب خوردن از سر راه بردارد و از آخر زن و فرزندانش را سالم بیابد، برای ما یادآور سریال های وطنی است.

در نهایت مل گیبسن با هدف ساخت یک فیلم اکشن تعقیب و گریزی این بار قوم مایا و جنگل های آمریکای مرکزی را در 5 قرن پیش نمایش می دهد و ضمن ارایه یک اثر خوش ساخت، استاندارد و مهیج با جلوه های بصری تحسین برانگیز و خشونتی ذاتی یک حرف می زند: «بشر امروز باید مراقب و مواظب تصمیم ها و حرکات خود باشد تا مثل اقوام مایا به دست خودش نابود نشود». همانطور که اول فیلم از قول ویل دورانت می آورد: «هیچ تمدنی از بیرون مغلوب نمی شود، مگر آنکه از درون نابود شده باشد».

گردآوری و بازنویسی: میثم رودکی
منابع: ویکی پدیا، سیمرغ، دنیای اقتصاد، فوتبال و سینما

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید