جاده مالهالند (به انگلیسی: Mulholland Drive) فیلمی به کارگردانی دیوید لینچ اهل آمریکای است.
این فیلم در ژانر جنائی و در سال 2001 ساخته شده است. نویسنده و کارگردان این اثر در این فیلم عناصر سورئالیستی به معنای واقعی به تصویر می کشد. این فیلم شدیدا مورد تحسین منتفدین قرار گرفت به طوری که علاوه بر نامزدی بهترین کارگردان از آکادمی اسکار جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره کن برای لینچ به ارمغان آورد. این فیلم در کنار فیلمهای مخمل آبی (1986) و کله پاککن (1977) جزو آثار فاخر دیوید لینچ میباشد.
خلاصه داستان فیلم جاده مالهالند
دو زن به نام های بتی و ریتا در موقعیتی عجیب با یکدیگر آشنا می شوند و در فضایی سوررئالیستی به یکدیگر علاقه مند شده و به جستجوی هویت واقعی یکدیگر می گردند و …
نویسنده و کارگردان: دیوید لینچ
بازیگران: نائومی واتس (بتی/دایان)، (لورا النا هرینگ (ریتا/کامیلا)، آن میلر (کوکو)، رابرت فارستر (کارآگاه مک نایت)، جاستین ترو (آدام)، دان هدایا (وینچنزو)
فیلمبرداری: پیتر دمینگ
موسیقی متن: آنجلو بادالامنتی
مدت زمان فیلم: 146 دقیقه
محصول: 2001 – ایالات متحده و فرانسه
بودجه تولید: 15 میلیون دلار
داستان فیلم جاده مالهالند: داستان این فیلم به صورت پیوسته نیست به طوری که داستان این فیلم در چند وهله اتفاق می افتد. زنی سیاه موی (لورا النا هرینگ) که در اثر تصادفی مجروح شده به طور پنهانی به خانه پیرزنی که در حال رفتن به مسافرت است وارد می شود. هنرپیشه جوان و بلند پروازی به نام بتی (نائومی واتس) که برای بازی در هالیوود از کانادا به لس آنجلس آمده هنگام ورود به خانه خاله اش که برای ضبط فیلمی به کانادا رفته با زن سیاه مو روبرو می شود. زن سیاه مو که حافظه خود را در اثر تصادف از دست داده در اثر دیدن پوستر فیلم گیلدا (1946) که در بالای آینه قرار دارد خود را به اسم هنرپیشه اصلی یعنی ریتا معرفی می کند. بتی تصمیم میگیرد به ریتا برای بازگشت حافظه اش کمک کند و به همین منظور سراغ کیف دستی ریتا می رود و مبلغ قابل توجهی پول به همراه یک کلید نامتعارف آبی رنگ پیدا می کند.
پسری داخل یک رستوران به اسم وینکی داستان، کابوسی هولناک را که شب قبل دیده را برای هم میزی خود تعریف می کند. هنگامی که این دو برای وارسی پشت رستورانی که پسر در خواب دیده می روند در اثر مشاهده موجودی هولناک پسر از ترس جان می دهد. یک قاتل دست و پا چلفتی پس از دزدیدن کتابی پر از شماره تلفن و قتل سه نفر فرار می کند.
کارگردانی هالیوودی به نام آدام کشر (جاستین تروکس) در ملاقاتی که با تهیه کنندگان فیلمش دارد از طرف آن ها تحت فشار قرار می گیرد که از هنرپیشهٔ زن گمنامی به نام کامیلا رودس در نقش اول فیلمش استفاده کند ولی پس از امتناع وی از کارگردانی اثر برکنار می شود. هنگامی که کشر به خانه بر می گردد می بیند که همسر وی در حال معاشقه با یک مرد غریبه است پس از یک درگیری مضحک، کشر خانه را ترک می کند و بعدا در اثر تماس منشی دفترش متوجه می شود حساب بانکی اش مسدود شده و عملا ورشکست شده است. منشی کشر همچنین به وی می گوید مردی به اسم کابوی تقاضای ملاقات با وی را دارد که کشر قبول می کند و برای ملاقات با وی به یک اسطبل می رود. کابوی به کشر توصیه می کند بازی کامیلا را در فیلمش قبول کند. ریتا در اثر دیدن گارسونی به اسم دیانا در رستوران وینکی اسم دایان سیلوین را به خاطر می آورد ولی هنوز مطمئن نیست که این اسم، اسم خودش است یا فرد دیگر به همین منظور به همراه بتی شماره وی را در دفترچه تلفن پیدا می کنند و با وی تماس می گیرند ولی کسی پاسخ نمی دهد.
بتی برای تست بازی می رود و پس از نمایشی خیره کننده مسئول انتخاب بازیگر وی را به محل ضبط فیلمی به اسم «داستان سیلویا نورث» به کارگردانی آدام کشر می برد. هنگامی که کامیلا رودز تست می دهد آدام طبق توصیه کابوی رفتار می کند و می گوید «این خودشه». بتی پیش از ملاقات آدام به علت قراری که با ریتا دارد محل را ترک می کند. بتی و ریتا به خانه دایان سیلوین می روند و پس از این که کسی در را باز نمی کند از پنجره وارد خانه می شوند و داخل اتاق خواب با جنازه فردی که چند روز است فوت شده مواجه می شوند. هنگام بازگشت به آپارتمان برای این که ریتا بسیار ترسیده بود توسط کلاه گیسی که بتی به او می دهد تغییر قیافه می دهد. آن شب بتی و ریتا پس از عشق بازی که انجام می دهند تا ساعت 2 صبح می خوابند در این هنگام در اثر اصرار ریتا آن دو به باشگاه سکوت می روند. مجری صحنه به چند زبان می گوید «همه چیز فریب است». در همین هنگام بتی داخل کیفش یک جعبه آبی پیدا می کند که با کلیدی که در کیف ریتا پیدا کردند به هم می خورند هنگامی که در جعبه را می گشایند بتی ناپدید می شود و ریتا به زمین می افتد.
کابوی در پاشنه در دایان سیلوین ایستاده و به وی میگوید «خوشگله وقتش بیدار شی» دایان بیدار میشود چهره دایان دقیقاً شبیه بتی میباشد. وی که در اثر دادن نقشی که وی دوست داشت به کامیلا رودز شدیداً افسرده میباشد توسط کامیلا به مهمانی در خانه آدام کشر که در جاده مالهالند قرار دارد دعوت میشود. دقیقاً در محلی که در صحنه اول فیلم تصادف ریتا اتفاق افتاد لیموزین توقف کرده و کامیلا به دایان پیشنهاد میدهد از یک راه میانبر به خانه آدام بروند که وی نیز قبول میکند آدام که یک کارگردان مطرح و متمول هالیوودی میباشد عاشق کامیلا است. در هنگام شام، دایان داستان آمدنش به هالیوود و آشنایی با کامیلا را تعریف میکند. در همین هنگام یک زن دیگر حاضر در مهمانی کامیلا را میبوسد و به دایان لبخند میزند. در پایان مهمانی آدام میگوید که قصد دارد که با کامیلا ازدواج کند که این مساله خاطر دایان را که عاشق کامیلا میباشد میآزارد به طوری که وی یک قاتل حرفهای را در رستوران ویکی ملاقات و اجیر میکند تا کامیلا را به قتل برساند قاتل به دایان میگوید پس از انجام ماموریت وی یک کلید آبی پیدا میکند. پس از کشتن کامیلا دایان شدیداً عذاب وجدان میگیرید و در حالت توهم پدر و مادرش که مشوق وی برای حضور در هالیوود بودند به صورت دو آدمک از جعبه آبی بیرون آمده و دایان را تعقیب میکنند دایان از داخل کشوی اتاق خوابش یک اسلحه در آورده و خودکشی میکند.
نگاهی به نمادهای به کار رفته در فیلم جاده مالهالند
اگر با دید سنتی و فرم روایی که نسبت به سینمای متعارف و کلاسیک پیدا کردهایم به تماشای جاده مالهالند اثر دیوید لینچ بنشینیم تنها عایدی ما بهت و سردرگمی خواهد بود. لینچ عادت به داستانگویی آن هم از نوع سرراست و منطقی ندارد و البته پرسونیفیکاسیونهای عجیب او کار را مشکلتر خواهند کرد. در این فیلم (و نیز در فیلم دیگرش بزرگراه گمشده) نباید به دنبال داستان خطی و رابطه منطقی بین آدمهای فیلم باشیم چون موضوع کاملاً برعکس تصویر شده است. از سوی دیگر، آثار لینچ آمیزهای از رویا و حقیقت هستند و کاربرد مجاز برای پیشبرد داستان و شاید گرهگشایی های از پیش امتحان شده بیشتر نمود دارد. اگر کمی به نمادشناسی فیلم دقت کنیم نمادهایی به کار گرفته شده اند که در ادامه تعدادی را بررسی می کنیم:
جاده مالهالند تاریک و مرموز: نمادی است برای طی طریق آنچه که انسان مایل است آمال خود را در آن پیدا کند. این جاده نماینده سلوک آرزو است، آنچه که از مجاز و خیال سرچشمه گرفته است. سکانس ابتدایی فیلم از جاده مالهالند آغاز میشود یعنی اینکه با فیلمی روبرو هستید درباره رویایی که در حقیقت ملموس است و میتواند وجود خارجی پیدا بکند و در جهان واقعی در دسترس باشد اما موانعی وجود دارد. این موانع در ادامه فیلم معرفی میشوند.
مرد کریهچهره پشت دیوار: نماد دجال یا سرحد پلیدی است. چیزی که درست در نقطه مقابل معصومیت و درستی قرار گرفته است و اوست که ابلیسوار انسانها را به چالشی فرا میخواند که از پاکی فاصله بگیرند.
جعبه آبی رنگ (جعبه Pandora Box): دریچه ورود به سیاهی، تباهی و گناه. کلید آن به دست همان مرد کریهی است که پشت دیوار نشسته است. همان کلید آبی رنگ که در یک سکانس آن را در دست قاتل کامیلا میبینیم. رنگ آبی نیز نماد گناه است.
کافه دایان: مظهر میل به گناه. همانجاست که ریتا چیزی را به خاطر میآورد، با دیدن نام دایان او میل به دستیابی به حقیقت دارد، حقیقتی که جز شرارت و گناه چیزی نیست.
کلوپ سیلنسیو: نمادی است برای دستیابی به حقیقت. در این کافه میشنویم: «گروهی نیست … ارکستری نیست … چیزی که میشنوید بر روی نوار ضبط شده است.» و این اشاره به مجاز بودن حقیقت است. پارادوکسی که نه تنها فلسفی است بلکه روانشناسانه هم هست. آن که خود را میشناسد به کلوپ سیلنسیو میآید و درمییابد هرآنچه زندگی کرده رویا بوده و هر آنچه در خواب دیده زندگی کرده است.
کابوی: نماد منطق است. او به آدام (کارگردان هالیوود) راه درست را پیشنهاد میکند و این پیشنهاد زمینهای از تهدید دارد. به زعم لینچ منطق همیشه با تهدید همراه است و تهدید ابزار گزینشی عقل و تدبیر است. همواره در هجوم احساسات این عقل و درایت است که ناکامیها و ضربههای احتمالی را گوشزد میکند. در میهمانی انتهایی آدام در یک پلان میبینیم که کابوی از ویلا خارج میشود، درست در جایی که آدام با کامیلای بیاستعداد در بازیگری یا همان کسی که از سوی کابوی طرد شده عشقبازی میکند و حسادت دایان را برمیانگیزد. مفهوم عملی این صحنه عدم وجود درایت در انتخاب کامیلا برای بازیگری، ابراز محبت و حتی پدیده ای به غایت احساسی همچون عشق است. این که منطق برای عشق دلسوزی میکند از نکتهسنجیهای مختص لینچ بود و اشارتی به همان پارادوکس مذکور داشت. در یک سکانس دیگر کابوی در خانه دایان را میزند و از او میخواهد که بیدار شود. بیداری استعارهای برای منطقی بودن است.
تحلیل فیلم
داستانی که در پوسته بیرونی فیلم روایت میشود تنها روایت ناکامی یک زن به نام دایان برای بازیگر شدن؛ یا به عبارتی عبور از جاده مالهالند به سوی آمال دستنیافتنی و موفقیت رابطهمند طرف مقابلش کامیلا در عرصه فیلم و سینما است. دایان خود را محق میداند که ستاره سینما باشد (تاکید میکنم که این استعاره است و ستاره شدن نماینده موفق بودن است، نوع ستاره بودن اهمیتی ندارد) اما کامیلای بیاستعداد موفق به این امر شده است. پس دایان با کلید آبی رنگ در جعبه Pandora را میگشاید تا گناهی موسوم به حسادت را تجربه کند. کامیلا به شکلی تلویحی و عوامانه هم محبت دایان و هم آرزوی بزرگ او را به کام مرگ کشانده است. این مرگ در رویا صورت میپذیرد و سکانس خودکشی دایان بر روی تخت بعد از هجوم پیرمرد و پیرزن به سمت او با حالتی روانپریش و مذبوحانه گواه این گفته است.
پس آنچه مسلم است روایت یک حسادت و گم کردگی آرزوهاست، چیزی که تنها در جاده مالهالند یا راهی بسوی آرزوها فنا شده است. اما همانطور که گفتم این پوسته بیرونی فیلم است. در لایههای درونی چه میگذرد؟ چالش و جدال ذهنی مخاطب فیلم در همین لایهها فراخوانی میشود. در ابتدا باید خط و مرز مشخصی برای مجاز و حقیقت قائل شد. کجای فیلم رویا و کجای آن حقیقت است؟ از ابتدای فیلم تا جایی که ریتا و بتی به کلوپ سیلنسیو میروند در رویا هستیم. وقتی دایان از خواب بیدار میشود و آخرین بازماندههای وسایل همسایهاش را تحویل میدهد واقعیت آغاز میشود اما رویا که خاستگاه آن ضمیر ناخودآگاه دایان است حتی در حقیقت هم دستبردار نیست.
دایان و کامیلا در واقع یک نفر هستند. کامیلا رویای دایان و دایان هسته واقعی این شخصیت است. ه م ج ن س بازی این دو زن فارغ از جنبههای بصری کاملاً استعاری و نمادین هستند. این دو روی شخصیت هر یک جنبههایی از طرف مقابل را میپرستند و مانند دو اصل گم شدهای که مایلند در یک کالبد قرار بگیرند یکدیگر را در آغوش میکشند. ل زب ی نها هیچگاه چنین صمیمانه و احساسی نسبت به یکدیگر ادای عشق نمیکنند اما دایان خطاب به کامیلا میگوید که عاشق اوست. دایان و کامیلا دو جسم با یک روح هستند و لینچ این شخصیت اصلی فیلم یعنی دایان/کامیلا را تفکیک کرده است و این بیشتر باعث گمراهی مخاطب عام میگردد. بتی و ریتا در کیفی که متعلق به ریتاست به دنبال هویت میگردند اما با پول و کلید مواجه میشوند؛ پول و کلید هر دو گشاینده هستند و البته گشاینده راه تباهی و گناه.
اگر دایان و کامیلا یک نفر هستند چرا دایان قصد جان کامیلا را میکند؟ دلیل آن استدلال استقرایی ضمیر ناخودآگاه است که حسادت (گناهی که توسط مرد کریه پشت دیوار به واسطه جعبه Pandora اهدا شده است) را بیشتر از علاقه برمیتابد و باعث بروز گناه مهیبتر یا به عبارتی قتل میشود. او که مجاز این شخصیت است حقیقت را نمیپسندد و سعی در انهدام آن میکند هرچند که او در خواب دست به خودکشی می زند تا به نوعی حقیقت را کشته باشد. مرگی که توسط بتی و ریتا پیشتر از این کشف شده است که آن هم رویایی بیش نیست.
فیلم Mulholland Drive در یک جمعبندی؛ نقد انسان و امیال شیطانی اوست. انسانی که همیشه از موقعیتش راضی نیست و به عوامل بیرونی و درونی (که پایگاه روانشناسانه دارند) دست مییازد تا در مسیری که جاده مالهالند نام دارد و چیزی جز یک بنبست فطری نیست به آرزوهای خویش دست پیدا بکند. این مضمون قبلاً در بزرگراه گمشده تکرار شده بود و لینچ در این ورطه کار جدیدی ارائه نکرده است اما غنای کار بیشتر است. جاده مالهالند فیلمی نیست که تنها یک بار دیده شود و فیلمی نیست که معیارهای امتحان شده سینما را رعایت کرده باشد. جاده مالهالند یک برونگریزی روانی است و فلسفه زندگی را به بوته نقد میکشد. از لینچ جز این هم انتظار نبود. برای درک فیلم باید او را شناخت و نگاه سوررئالیستی او را درک کرد. جاده مالهالند جاده آرزوهاست و همان مدار بسته پرسش و پاسخ است و جز این چیزی نیست.
پی نوشت: سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. فراواقعگرایی یا سوررئالیسم یکی از جنبشهای معروف هنری در قرن بیستم است. این مکتب بازتاب نابسامانیها و آشفتگیهای قرن بیستم است.
نقد فیلم جاده مالهالند – اثر تحسین شده دیوید لینچ کارگردان نامتعارف سینمای جهان – امید عزتی
نگاهی دیگر به فیلم جاده مالهالند – بررسی فیلم از چند زاویه دیگر
دیوید لینچ، فیلمساز نامتعارفی است، که مخاطبش را توامان مسحور و متحیر می کند. او در فیلم هایش دنیایی شیزوفرنیک را تصویر می کند. این فیلمش را خیلی دوست دارم
منم این فیلم را دیده ام. جاده مالهالند معمایی ظاهرا حل ناشدنی است. چشم اندازی تیره و تار که نمی توان آن را توضیح داد. سکانس بندی بی نظم فیلم منجر به خلق هزار تویی رویایی می شود که سر نخ های گمراه کننده و عناصر غیرقابل درکی در برابر مخاطب قرار می دهد و محال است بتوان با یک بار دیدن، همه سرنخ ها و کنایه ها را دریافت.
به نظر من این فیلم دقیقا از روانشناسی فروید بهره می برد. چون در این فیلم من گرسنه و من محکوم کننده و من بالغ رو در مورد دایان سیلوین می بینیم.