گزارشی از حال و هوای بهاری شهر؛ روز از نو، نوروز از نو

توسط

«ترافیک توی اسفندماه ساعت ندارد، همیشه هست» راننده تاکسی این‌را می‌گوید و آفتاب‌گیرش را پایین می‌آورد و دوباره رو به ‌من‌ می‌کند: «آفتابش می‌سوزاند خانم، هوا بدجور بهاری شده است، البته بد هم نیست، مردم خیس و گلی نمی‌شوند موقع خرید.»

گرچه امسال بوی بهار از اواسط بهمن ماه می‌آمد ولی جنب و جوش بهاری را از هفته دوم اسفند ماه شاهد بودیم؛ خیابان‌های پر از ماشین و پیاده‌روهای پر از مردم در حال خرید که با عجله و خوشحالی و احتمالا قدری هم استرس به ویترین‌ها نگاه می‌کنند. دو سه روزی هم هست که تنگ‌های ماهی و بساط فروختن ماهی قرمز این گوشه و آن گوشه به‌ چشم می‌خورد. گندم‌ها هم دیگر باید جوانه زده باشند و پهن شده باشند در سینی، برای سبزه هفت‌سین شدن.

همه درگیر خانه‌تکانی هستند و خانه‌دارها هرکس را که بتوانند به‌ کار می‌کشند. «نمی‌توانم بیایم، باید برای خانه‌تکانی کمک کنم» یا «اسفند من دربست در اختیار خانه‌ام» این‌ روزها به جملاتی تکراری تبدیل شده‌اند. کارمندان برای خرج کردن عیدی شان برنامه می‌ریزند و پدرها در این میان تلاش می‌کنند تا می‌توانند کمتر دم به تله بدهند، مبادا کسی دوباره پولی بخواهد برای خریدن لباس عید. قالیشویی‌ها هم که این روزها به یکی از محبوب‌ترین مراکز خدماتی تبدیل شده‌اند.

مردم برای سفر در نوروز برنامه می‌ریزند و آژانس‌های هواپیمایی و پایانه‌های مسافربری کار و بارشان سکه است. بلیت قطار هم که دیگر گیر نمی‌آید. مکانیک‌ها و تعمیرکارهای ماشین فرصت سرخاراندن ندارند. پلیس راهنمایی و رانندگی هم تقریبا از همین روزها شروع کرده است که خودروهای‌تان را برای معاینه فنی ببرید و سرعت مجاز را رعایت کنید و کمربندهای‌تان را ببندید. آنهایی هم که سفر نمی‌روند، در تدارکند برای پذیرایی از مهمانان نوروزی‌شان. آجیل، میوه و شیرینی می‌خرند و حرص می‌خورند که مبل‌شان را عوض نکرده‌اند یا فرش‌شان کهنه شده است و زشت است شاید. آرایشگاه‌ها و سلمانی‌ها هم که جای خود دارند. این اواخر که جراح‌های زیبایی هم به جمع کسبه شب عید پیوسته‌اند و گاهی تا 70 عمل زیبایی به‌خصوص بینی در روز انجام می‌دهند، در این دو هفته آخر سال.

در کل کاسب‌جماعت سرش شلوغ می‌شود و شلوغ می‌شود و شلوغ و براساس شواهدی که از سال‌های قبل موجود است، این ماجرا تا یک ساعت قبل از سال تحویل ادامه دارد، گرچه کاسب‌ها چند سالی است که بسیار از خرابی بازار و کسب شب عیدشان ناله می‌کنند که مردم نمی‌خرند و نمی‌توانند ولی باز هم این شلوغی حکایتش متفاوت است از حکایت کاسب‌ها. در میان شلوغی‌های روزهای آخر سال دوستانی هم هستند که به تو پیام می‌دهند «سلام، برای خانواده‌ای که توان مالی خوبی ندارد، پول جمع می‌کنیم تا برای هزینه‌های عید کمکی کرده باشیم. مبلغش هم مهم نیست حتی 5 هزار تومان هم کافی است.» و لحظه‌ای در میان این هیاهو تو را به خودت می‌آورند و این سنت دیرینه و پسندیده کمک به همنوع را یادآور می‌شوند این رفیقان جان.

این روز‌ها هرکس به هر طریقی هرچه از دستش بر می‌آید می‌کند برای نو شدن. حال اینکه این تلاش برای همگام شدن با طبیعت است که دارد می‌رود برای رخت نو پوشیدن یا برای همگام شدن با جامعه و خانواده یا برای در آوردن چشم حسود دیگر، بماند. آن چه جالب است این است که سالی پر از این همه بالا و پایین را چگونه خلقی چنین ساده کنار می‌گذارند و آماده می‌شوند برای نو شدن؟ سالی پر از اخبار اختلاس، سالی پر از اسید و درد، سالی با بالا و پایین‌های هسته‌ای، سالی که در انتهایش تورم دست از متورم شدن برداشت؛ سالی پر از اخبار خوب و بد که انگار هیچ‌کدام نبوده‌اند. سالی که در آن از بهار به تابستان، از تابستان به پاییز و از پاییز به زمستان رفتیم و هرگز چیزی از نگرانی‌های مردم کم نشد و حالا در آستانه عبور از زمستان و بیداری زمین، گویی هیچ چیز از خریدن رخت نو، آجیل، میوه و تکاندن گرد خانه و جمع کردن عیدی برای تهیدستان نمی‌تواند مهم‌تر باشد.

نه اینکه این ماجرای تازه‌ای باشد، نه! این بساط هر سال هست. می‌گویند این معجزه نوروز است، چیز خاصی که در گذر از زمستان به بهار است و از دیگر تغییر فصل‌ها متمایزش می‌کند؛ یک روح قوی‌تر. روحی که انگار در جان آدم حلول می‌کند. مثل پایان خط می‌ماند در این مسابقه‌های دو. وقتی خط پایان را از دور می‌بینی، جان تازه‌ای در تنت می‌دود که باعث می‌شود دیگر هیچ چیز جز عبور از خط و پشت سر گذاشتن سختی‌ها و نفسی از سر آسودگی کشیدن مهم نباشد. نوروز نه زندگی‌ها را تغییر می‌دهد و نه مشکلات را دود می‌کند. این ما هستیم که تغییر می‌کنیم انگار.

شاید در حین شستن در و دیوار و دور ریختن اسباب کهنه، گاهی افکارمان را نیز می‌شوییم و زباله‌های روح‌مان را دور می‌ریزیم و این است که باعث می‌شود هیچ‌کدام از این بالا پایین‌ها مهم به نظر نیاید. هرچه هست نوروز می‌آید و با تمام تفاوت‌هایش چنان روز‌های دیگر می‌گذرد و آنچه باقی می‌گذارد خاطره‌ای است و تجربه‌ای. باشد که فرصتی باشد برای جلای روح‌مان و فراغت ذهن‌مان از کسالت و غبار یک‌سال. باشد که زمانی باشد برای گشاده‌تر شدن لبخندمان و باشد که این تجربه شیرین باشد و این خاطره خوش.

منبع: فرصت امروز

برچسب ها :

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید