نگاهی به فیلم خانه ای روی برکه The lake house

توسط

خانه ای روی دریاچه (به انگلیسی: The Lake House)‏ فیلمی با بازیگری کیانو ریوز و ساندرا بولاک محصول 2006 آمریکا است. این دو بازیگر از زمان ساخته شدن فیلم سرعت، برای اولین بار توانستند دوباره فیلمی را با هم بازی کنند. شهره آغداشلو بازیگر ایرانی فیلم “خانه‌ای از شن و مه” نیز در این فیلم حضوری کم رنگ در نقش یک دکتر روسی الاصل را دارد. خانه ای روی برکه (خانه ای روی دریاچه‌) بازسازی شده یک فیلم کره‌ای است.

فیلم خانه ای روی دریاچه را امشب (یازدهم مردادماه) دیدم. خیلی مجذوب فیلم شدم. با دیدن لوکیشن های زیبای فیلم در طبیعت و خانه دنجی که کنار دریاچه قرار داشت آرزو کردم کاشکی چنین خانه ای داشتم و مثل آلکس (کیانو ریوز) به تنهایی در آن زندگی می کردم. اگر فیلم را ندیده اید پیشنهاد می کنم حتما آنرا ببینید. فیلم آنقدر مرا محو خودش کرد که تا به پایان نرسید از جایم بلند نشدم. اگر با دیدن فیلم از طرح داستان گیج شدید نگران نباشید چون افراد دیگری هم که با منطق دودوتا چهارتا به تماشای فیلم نشسته اند نیز دچار این گیجی شده اند ولی “خانه ای روی دریاچه” فیلمی نیست که برای لذت بردن از آن نیاز به منطق داشته باشید. ساده تر بگویم “فیلم خانه ای روی برکه” فیلمی است که تنها با تکیه بر احساسات درون می توان از آن لذت برد. ترکیب ساندرا بولاک و کیانو ریوز واقعا معجزه می کند و عالیست. فیلم موسیقی درخشان و باوقاری هم دارد که به فضاسازی خلوت فیلم می خورد. نکته درخشان دیگر فیلم هم حضور شهره آغداشلو در یکی از نقش های فیلم است که با صدای آشنا و استثنایی اش به فیلم جان مضاعف بخشیده است.

داستان فیلم: کیت، پزشک جوانی ست که هنگام اسباب کشی از خانه کنار دریاچه اش، برای مستاجر بعدی یادداشتی گذاشته، و ضمن برشمردن مشکلات و مزایای خانه از او می خواهد نامه‌هایش را به آدرس جدیدش بفرستد. مستاجر بعدی، الکس، مهندس معماری ست که برای فرار از زندگی شهری به آن خانه دنج پناه آورده است. پاسخ وی به نامه کیت منجر به شکل گیری رابطه‌ای دوستانه بین آن دو می‌شود. رابطه‌ای که هرگز نتوانسته اند در دنیای واقعی بیابند. این رابطه کم کم منجر به عشقی عمیق بین این دو می شود، عشقی مانند همه عشق های پر سوز و گداز دیگر، منتها با یک تفاوت بزرگ: عشاق فیلم خانه کنار دریاچه در دو زمان متفاوت از هم زندگی می کنند. به عبارت دقیق تر کیت در سال 2006 زندگی می کند و الکس در سال 2004. تنها پل ارتباطی آنها هم صندوق پستی است در خانه ای کنار دریاچه که زمانی الکس و زمانی دیگر کیت در آن زندگی می کردند و از طریق آن صندوق نامه های عاشقانه خود را ردو بدل می کنند. اما، این رویای شیرین کابوسی بیش نیست، وقتی می فهمند: در دو زمان مختلف! و به فاصله دو سال از یکدیگر زندگی می‌کنند.

آرام آرام با یکدیگر درباره مسائل مهمتری صحبت می کنند درباره وضعیت شان اینکه چه کسی هستند چکار می کنند چه آرزوهایی داشتند و حالا چه قدر از آنها باقیمانده. کنجکاوی برای دیدن یکدیگر بیشتر می شود و این دیدار هم توسط مرد (کیانو ریوز) که در گذشته قرار دارد انجام می شود و این در حالی است که برای زن (ساندرا بولاک) در آن زمان هیچ معنایی ندارد. امید به آینده برای مرد و تنها خاطره ای خوشآیند از او برای زن ظاهرا تنها حاصل این ارتباط گذشته با آینده است. تا اینکه این در فکر آینده بودن و امید زنده کردن گذشته، آن دو را حتی برخلاف تقدیر به هم می رساند. این ایده کلی داستان است که در این میان رابطه مرد با پدر و برادرش و سیر زندگی آنها و همچنین چالش های فعلی زن بررسی می شوند.

داستان فیلم خانه ای روی برکه اگرچه بر پایه تم عاشقانه استوار است اما در کنار آن به بینشی از زندگی می پردازد که در آن برگزیدن و انتخاب شیوه زیستن با همه دشواری ها و سختی هایش برای انسانها امری ضروری است. آلکس در نوجوانی خانه ای که در آن احساس تعلق نمی کرد را ترک می کند تا با استعدادی که از پدر معمارش به ارث برده زندگی خود را با فراموش کردن گذشته، بسازد. و جالب اینکه پدر او نیز راهی مشابه را پیموده است و در پی تعلق خاطری که نسبت به حرفه اش داشته از آنها دور افتاده است و از دو پسرش آنکه در حرفه او وارد شده ارتباطی نزدیک از نظر مکانی با او دارد و همانند خودش فرسنگ ها از هستی، درک و ابراز احساساتش به او دور است. در این میان آن که در مکانی دیگر و بسیار دور از آنها بسر برده چیزی بیش از خودش را یافته و همان احساس ریشه دار بودن است که این موضوع در بازگشت آلکس به اولین خانه ای که پدر برای خود و خانواده اش ساخته متجلی می شود. با این حال در گفتگویی به برادرش چنین می گوید: «پدر خانه ای ساخت اما نتوانست خانواده بسازد.»

با توجهی ساده به زندگی، احساس تعلق شکل می گیرد. کار و تعلقات دیگر و اعتبارها که بر ساخته اجتماع هستند ما را از این توجه دور می کنند. شاید همین سادگی پایه تصاویر فیلم را می سازد به این ترتیب که از طبیعت زیبای محل دریاچه برای بیان فضای احساسی بدون حضور بازیگران استفاده نشده به شکلی که در چنین فیلم هایی مرسوم است بلکه فضا و موقعیت همگی با حضور افراد معنا پیدا می کنند. اولین دیدار با پدر بعد از 4 سال به هنگام عصر با آسمانی ابری و هوایی سرد فیلمبرداری شده و در حقیقت حال و هوای بین افراد را اینچنین نشان می دهد با این وجود هرگز تصویری از غروب یا طلوع خورشید یا حرکت ابرها و از این دست تصاویر خبری نیست. هم چنین موسیقی نیز به سمت احساساتی شدن، غلبه غم و حسرت و فاجعه نمی رود.

اما جذابیت دیگر داستان شخصیت های آن و برخوردی است که در مواجه شدن با زندگی دارند. خویشتن داری، رعایت اعتدال، امید، تلاش و صداقت، تحمل درد و صحبت درباره آن از ویژگی های آنها می باشد و در نتیجه کسی در این میان نه منفور است و نه متعالی. این همانندی با زندگی در کل ریتم روایت نیز تاثیر گذاشته و جالب اینجاست که بازیگران این فیلم به گونه ای توسط کارگردان هدایت شده اند که تا می توانند خود را کنترل کنند و دست به مهار خویشتن بزنند. حقیقتا این کار آسانی نیست که بتوان در مورد بازیگران انجام داد مانند گفته هیچکاک که «بهترین کاری که بازیگران می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند تا کارگردان و فیلمبردار کارشان را بکنند.» در این شیوه از کار کردن خود را نشان می دهد. در اینجا باید یاد صحبت روبر برسون افتاد که می گوید دو نوع سادگی وجود دارد یکی در ابتدای کار که از ناپختگی است و سادگی که پس از سالها تجربه بدست می آید.

نکته ای که فیلم نتوانسته از پس آن به درستی برآید تلاقی دو زمان گذشته و آینده است که در بعضی جاها فقط با دیده اغماض و با توجیه قصه می توان آن را پذیرفت. درهم ریختن زمان که برخاسته از نگاه مونتاژ در مرحله فیلمنامه است، سبکی است که تجربه روایت در این قالب بسیاری از ایده ها و نگاه های تازه را موجب می شود. بطوری که ریشه های مشترکی در ادبیات و درام نویسی می توان یافت. موضوعی که در این میان چالش برانگیز است تقابل روایت واقع گرا با این نوع نگاه می باشد. مسئله ای که در این فیلم هم خود را نشان می دهد و در حقیقت تماشاگر این را به لطافت داستان و صداقت کارگردان می بخشد.

خانه ای روی برکه، فیلمی بدون جذابیت های رایج که در بسیاری از فیلم های هالیوود وجود دارد ساخته شده است و تمامی عوامل آن از افراد حرفه ای و مطرح هستند و داستان را پیش می برند. در کشورهای دیگر هم این اتفاق می افتد. بخشی از سینمای ایران که اعتبار بین المللی پیدا کرده نیز کم و بیش از جذابیت های غریزی کمتر استفاده کرده اما حقیقتا تفاوت این دو در چیست؟ چگونه است ما کمتر چنین فیلمی در کشور داشته ایم؟ جواب ساده نیست اما آن بخشی از سینمای ایران که اعتباری برای خود دارد و بسیاری از فیلم ها از یک عنصر بی بهره اند و همان بلوغ است.

بیشتر فیلم ها بر اساس احساسات و اندوه حاصل از محرومیت و شکست یا شعف عطای پیروزی و تایید از جای دیگر شکل گرفته اند و به این ترتیب برخوردی معقول به همراه بکار بردن فکر را از دست داده اند و به این بهانه که احساسات قابل کنترل نیستند و تنها مهار اجتماع آنها را سر جای خود می نشاند، از دیدن جنبه های مختلف زندگی و رشد در پرتو آنها محروم مانده اند. و به این خاطر شادی و اندوه، پیروزی و شکست، صداقت و حماقت، عشق و مرگ و زندگی شان در محدوده کودکی زندانی می ماند. این کودکی به معنای پاکی نیست بلکه به معنای نداشتن تحلیل تاثیر پذیری و خام دستی، و متضاد خلاقیت، آزادگی و معرفت است.

4 نظر
  1. مهوش 11 سال قبل
    پاسخ

    من هم اين فيلم رو ديدم، واقعا فيلم جذابيست.

  2. مهوش 11 سال قبل
    پاسخ

    آقاميثم ليبل “تماس با ما” روی نوشته ها رو گرفته. درستش کن

  3. حامد 11 سال قبل
    پاسخ

    عالی بود.

  4. ال. مارتین 8 سال قبل
    پاسخ

    واقعا یکی از زیبا ترین فیلم هاییه که دیدم… بقدری منو مجذوب کرد که گاهی ناخودآگاه اشک میریختم. در کنار علاقه ی من به Kianu Reeves، دقت در انتخاب بازیگر ها، دقت در انتخاب موسیقی دقت در لوکیشن همه دست به دست هم دادند تا بهترین احساس رو به بیننده منتقل کنند.

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید