صعود به قله سبلان: سبلان را باید صعود کرد. شنیدن کی بُود مانند دیدن! به اعتقاد اغلب کوهنوردان سبلان زیباترین کوه ایران است.
به هر روی مثل همیشه که خاطرات و تجربیات سفرها، صعودهای کوهنوردی، برنامه های گردشگری و طبیعت گردی ام را در دفتر خاطرات آنلاینم ثبت می کردم؛ این بار نیز گزارشی از سفر اخیرم به شمال غرب کشور و دیدار از جاذبه های گردشگری اردبیل و صعود به قله سبلان را در وبلاگم (رویای هیمالیا) قرار می دهم. جدا از نوشتن و عکاسی که مرا آرام می کند؛ وظیفه خود می دانم تا با نوشتن، نمایش و وصف تجربیات سفرهایم تجربیات به دست آمده را انتقال دهم شاید که مفید واقع شود.
بهتر است برای شروع این گزارش از یک آشنایی بگویم، آشنایی ای که باعث شد تا این برنامه های ایرانگردی و کوهنوردی را با هم برنامه ریزی کنیم. همه چیز از صعود شبانه قله توچال شروع شد که گزارش آن را قبلا در وبلاگم قرار داده ام (اینجا). آشنایی با یک همنورد خوب که اغلب ویژگی هایی که داریم مشترک است؛ علایق، آرزوها، اخلاق، رفتار و دیدگاه هایمان و … به هم نزدیک و در یک راستا است. همنوردی بنام کوروش برزگر! آشنایی ما منجر به صعود به قله دماوند شد (گزارش دماوند) و (گزارش تصویری صعود به قله دماوند). در پایان برنامه دماوند نیز صعود به قله سبلان را برنامه ریزی کردیم.
زمانبندی برنامه سفرمان را با مشورت یکدیگر مشخص کردیم؛ ساعت حرکت، مسیر سفر، انتخاب و تقسیم تجهیزات، خرید وسایل لازم، اطلاع از وضعیت محورهای مواصلاتی، پیش بینی آب و هوای منطقه و سایر موارد مهم را یکی یکی انجام دادیم. ساعت 12 شب من و کوروش عکس سلفی مان را در کنار برج میلاد گرفتیم و سفرمان شروع شد. سفری 3 روزه (26 تا 28 تیرماه 94) که تنها 1.5 روز آن به صعود اختصاص داشت و 1.5 روز دیگر را در حال گردشگری در اردبیل و دیدن آثار تاریخی این شهر بودیم و البته رانندگی در جاده!
اگر بخواهم کمی درباره سبلان بنویسم شاید فقط به طولانی شدن این گزارش کمک کند. از آنجاکه قبلا درباره سبلان زیاد نوشته ام؛ لذا معرفی سبلان در این پست تکرار مکررات است!
تمامی شب را صحبت کردیم و به آهنگ های قدیمی و نوستالژیک گوش دادیم. وااااای نگو! اصن یه وضی! الکی مثلا ما عاشق شده بودیم! آهنگ های گوگوش، ابی، سیاوش قمیشی، هایده، و در نهایت خواننده جدید به نام شیدا جاهدیان که آهنگ هایشان عالی بود و جوی عارفانه عاشقانه را به وجود آورده بود. فقط حیف که جای ماندانا خالی بود! (ماندانا موجودی خیالی است که اغلب در صحبت ها و نوشته هایم ردی از این نیمه گمشده پیداست)! حالا شما هی بخندید!
کوهستان سبلان به طور کلی 3 قله معروف دارد، قله بزرگ آن به سلطان ساوالان مشهور است و 2 قله دیگر آن به هرم و کسری مشهورند. من قبل از این سفر 3 بار به سبلان سفر کرده بودم ولی سعادت زیارت آن نصیبم نشده بود. گزارش 2 مورد این موارد را قبلا در وبلاگم قرار داداه ام. یکی اش “یازدهمین اردوی آمادگی تیم کلنی در یخچال شمالی سبلان” که اصلا صعودی در کار نبود و برای تمرین یخنوردی رفته بودیم و دیگری برنامه سوم من بود که “گزارش کوتاهی از صعود قلم نهم در سبلان” بود که در این برنامه هم بعلت دندان درد موفق به صعود نشدم. برنامه دوم هم صعود زمستانی بود که بعلت بارش شدید برف و هوای نامساعد تصمیم به بازگشت گرفتیم.
سبلان در میان ترک زبانان محلی ایران “ساوالان” خوانده می شود. با توجه به اینکه واژه ی ساو چگونه معنا شود ساوالان می تواند میدان وحی، وحی گیرنده یا باج گیرنده معنی شود، که با توجه به دیگر ترکیبات واژه ساو در ترکی مثل ساوجی به معنای پیامبر و عقاید عشایر و بومیان منطقه، معنای “میدان وحی” برای ساوالان منطقی به نظر می رسد. برخی از پژوهشگران نیز بر این باورند که نام سبلان از کلمه کردی سههۆڵان به معنای یخبندان گرفته شده که با توجه به وجود همیشگی برف و یخ در قله کوه، چندان هم دور از واقعیت نیست.
کماکان پخش آهنگ های نوستالژیک از پلیر ماشین ما را مجذوب خود می کردند و البته سفر در شب نیز بی تاثیر نبود! ولی بخش اعظم این لذت و جاذبه بخاطر آهنگ های خاطره انگیز بود. موزیک، متن ترانه و صدا همگی عالی بود. انتخاب آهنگ ها نیز عالی بود بطوری که نیازی به جلو و عقب کردن آهنگ ها نبود. سبک موسیقی هایی که گوش می دادیم 90 درصد بهم نزدیک بود و این نیز بر جذابیت های سفرمان می افزود. ساعت 8 صبح اردبیل بودیم. نان تازه گرفتیم و به همراه عسل طبیعی سبلان و خامه محلی زدیم بر بدن. خیلی خیلی چسبید.
از میدان خلبان شهید غفور جدی اردبیلی هم بازدید کردیم. دور تا دور این میدان پر بود از فروشندگانی که انواع و اقسام میوه را برای فروش داشتند.
مسیرهای صعود به سبلان
1. مسیر شمالشرقی (مسیر رایج)، که از آبگرم شابیل آغاز میشود و با عبور از پناهگاه به وسیله یال شرقی به قله میرسد. مسیر پناهگاه تا قله کاملا پاکوب بوده و مشخص است و در بیشتر قسمتهای آن پرچمهای راهنما وجود دارد. این جبهه ساده بوده و کوهنوردان به راحتی صعود تابستانه را در چند ساعت (صبح تا ظهر) انجام میدهند.
2. مسیر غربی، که از پای دریاچه قره گل شروع میشود و پس از گذر از هرم چال و یخچال عظیم هرم به جانپناه غربی و سپس قله سبلان میرسد.
3. مسیر جنوبی، که در نزدیکی قله به وسیله یال شرقی به قله منتهی میشود. در این مسیر جانپناهی وجود ندارد. این جبهه سختترین راه صعود به این قله میباشد که از سنگهای بزرگ تشکیل شده است.
من و کوروش از آنجا که برنامه آبگرم شابیل را داشتیم، تصمیم گرفتیم از مسیر شمال شرقی (شابیل) صعود به قله سبلان را تجربه کنیم. پس از رسیدن به شابیل و مرتب و جمع کردن وسایل مان حرکت مان را شروع کردیم. ساعت 2 چادرمان را در پناهگاه برپا کردیم. چون دیشب نخوابیده بودیم تصمیم به استراحت گرفتیم لذا توی کیسه خواب هایمان خزیدیم و حول و حوش دو ساعت به خواب عمیقی فرو رفتیم. نمی دانم چرا یاد اصحاب کهف افتادم همین الان یهووویی! عصر با یک چای تازه دم که درست کردیم روبراه شدیم. برای آن شرایط هیچ چیز مثل یک سوپ سبزیجات نمی چسبید. پس دست به کار شده و سوپ را آماده کردیم. سوپ سبزیجااااات! مگه داریم! مگه می شه!؟ این هم گفته آقا کوروش بود که در طی کل سفرمان خاطره انگیز شد.
عصر همانروز در حال عکاسی بودیم که ناگهان ابرها کم کم بالا آمدند و ناگهان باران شدیدی باریدن گرفت. به ناچار داخل چادر شدیم و عصرانه ای خورده و گپی زدیم. عملیات فیلم برداری من از باران هم داستانی داشت که در اینجا فرصتی نیست تا آن را بازگو کنم. در کل از باران لذت بردیم.
با شروع شب و با توجه به اوج خستگی مان تصمیم به خواب گرفتیم. شب را راحت خوابیدیم. شاید اولین بارم بود که در یک برنامه کوه راحت می خوابیدم. واقعا خواب لذت بخشی بود. هرچند نزدیکی های صبح که فهمیدم کمی خودم را خیس کرده ام آن حس لذت بخش رنگ باخت! ولی با بررسی موضوع فهمیدم که باران دیشب تا صبح می باریده و موفق به نفوذ به چادرمان شده است. به طوری که از کناره ها کمی کیسه خواب هایمان را خیس کرده بود. بهرحال آن حس لذت بخش من دوباره بازگشت.
راستی سبلان خرس هم داره. توی پناهگاه که هستید و یا اگر خواستید چادر بزنید، حتما حیواناتی مثل روباه و خرس دور و بر شما پیدا خواهند شد. مشاهده یک قلاده خرس مادر و دو قلاده توله خرس در کوه سبلان در سال 1401 بسیار سروصدا به پا کرد. ذکر این نکته را ضروری می دانم که ادامه روند غذادهی دستی به خرس ها توسط کوهنوردان و گردشگران می تواند منجر به تعارض بین حیات وحش و انسان و وقوع حوادث ناگوار برای انسان ها شود و مشکلات زنجیره ای در مدیریت این گونه ها به وجود آورد.
قله سبلان به شماره 19496.12 در فهرست آثار طبیعی ملی کشور به ثبت رسیده و سند مالیکت آن از ارتفاع بالای 3600 متری قله سبلان به وسعت 6200 هکتار به نام سازمان حفاظت محیط زیست صادر شده است. گاهی وقت ها نیز منطقه سبلان قُرُق می شود و به کسی اجازه صعود داده نمی شود! حتی خود مامورین هم از دلایل آن خبر ندارند چه رسد به ما!
ارتفاع قله کوه سبلان 4811 متر است و در بالای قله آن دریاچه کوچکی قرار دارد. سبلان با اختلاف کمی از قله علم کوه سومین قله مرتفع ایران است که معمولا در تمام فصول سال در قله آن می توان شاهد برف و حتی بارش برف بود. این کوه در استان اردبیل و شهرستان مشگین شهر قرار دارد.
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدیم و با خوردن چای و خرما که به ما گرما داد، خودمان را آماده حرکت کردیم. حدود 150 کوهنورد دیشب در پناهگاه بودند که اغلب آنها صعودشان را شروع کرده بودند و تقریبا ما نفرات آخر بودیم. کم کم به بقیه نزدیک شدیم. یک تیم دو نفره از ما جلوتر بودند. تقریبا تا نزدیکی های قله کورس ما با این تیم ادامه داشت. گاهی آنها جلوتر می افتادند گاهی ما و این اتفاق به طور مرتب تکرار می شد. مثل رالی می ماند! جالب آنکه ما 4 نفر با هم به قله رسیدیم و از همدیگر عکس گرفتیم. کوهنوردی مسابقه و کورس گذاشتن ندارد؛ ولی در برگشت از اردبیل و توی جاده با ماشین های دیگر کورس گذاشتیم چراکه می خواستیم با ترافیک احتمالی مسیرهای ورودی تهران مواجه نشویم.
هم چنان که صخره ها و شیب های تند مسیر را طی می کردیم و ارتفاع بیشتر می شد اکسیژن نیز کمتر می شد لذا عده ای که هم هوا نبودند و با ارتفاع مشکل داشتند به ناچار بر می گشتند. به مرور ابرها بیشتر شده و بارش برف نیز شروع شد! حجم برف روی زمین نیز زیاد بود بطوری که نیاز به برفکوبی داشتیم. جلوتر که رفتیم دیدم در بالای مسیر منتهی به سنگ محراب ترافیکی ایجاد شده است. چون مسیر برفی و دارای شیبی تند بود و هم چنین تنها راه عبور مناسب نیز همان بود لذا ترافیک ایجاد شده چندان دور از انتظار نبود. اینجا بود که یک کوهنورد را دیدم که با عصا داشت صعود می کرد.
نزدیک که شدیم متوجه شدم این کوهنورد شجاع و قوی یک خانم است و با وجود داشتن یک پای مصنوعی عزم صعود به قله سبلان دارد. کلی انرژی گرفتم و وقتی به او رسیدم گفتم: صعود واقعی از آن شماست و قوی ترین کوهنورد حاضر در منطقه شما هستید. همانجا تصمیم گرفتم صعودم را تقدیم ایشان کنم.
بالاتر که رفتیم سنگ محراب در انتظارمان بود. برخی کوه سبلان را محل بعثت پیامبر ایران (زرتشت) می دانند. نمونه ای از آن در کتاب “چنین گفت زرتشت” اثر نیچه، مشاهده می شود که به پایین آمدن زرتشت از کوه سبلان اشاره کرده است. سنگ محراب واقع در نزدیکی قله سبلان مکانی مقدس و مورد احترام است که حتی در میان بومیان و عشایر منطقه به نام آن قسم یاد می شود. وقتی به قله رسیدیم یکی از کوهنوردان بومی که همزمان با ما به قله رسیده بود با صدایی بلند و به زبان ترکی گفت “زیارت قبول”! که نشان از درست بودن گفته بالا داشت.
وزش باد شدیدتر شده بود و بارش برف نیز ادامه داشت. دقیقا شرایط زمستانی حاکم بر منطقه بود. به طوری که به علت وجود مه، بارش برف و وزش شدید باد نمی توانستیم چند متر دوروبرمان را خوب ببینیم. خودمان را بیشتر پیچاندیم و با سرعت بیشتری به جلو حرکت کردیم. کم کم به آخر مسیر و نزدیک دریاچه نزدیک شدیم. در این شرایط من در حال تهیه فیلمی بودم تا این لحظات را ثبت کنم.
به دریاچه که رسیدیم صحنه های زیبایی مشاهده کردم. چندین نفر قله را بوسیدند و سجده شکر به جا آوردند. همنوردان و دوستان همدیگر را در آغوش گرفتند. عده ای هم تخلیه انرژی شده بودند و نقش بر زمین شده بودند. بارش برف و وزش باد آنقدر شدید بود که چشم هایمان نمی توانست راحت ببیند. لنز دوربین مان هم یخ زده و بخار کرده بود؛ به هر حال چند تا عکس از صعودمان به قله سبلان گرفتیم و برگشتیم.
نزدیک سنگ محراب دیدم خانمی با لباس هایی خیس، دستکش و شالی یخ زده، بدون کلاه، بطوری که سر و موهایش پر از برف شده بود، بدون حرکت ایستاده است. متوجه وخامت اوضاع شدم و به سرعت به او دستکش های دوپوشم را دادم و به کمک دوستم لباس های خیس اش را درآورده و لباس های پلار و گورتکس به تنش کردیم و با خوراندن خرما و نوشیدنی شیرین سعی کردیم بهش انرژی و گرما بدهیم. گاهی به من می گویند چرا با کوله بزرگ و پر از وسایل صعود می کنی؟ جواب این سوال را اینجا می دهم. چون که تمامی وسایلی که امکان دارد در شرایطی خاص به کمک من یا دیگران بیایند را درون کوله ام می گذارم. امروز بسیار خوشحالم که این لباس های اضافی و خوراکی هایی که توی کوله داشتم به کمک دو نفر از کوهنوردان آمد.
پایین تر که آمدیم کوهنورد دیگری یخ زده بود و توان حرکت نداشت. جالب آنکه همراهش با اینکه خیلی سرحال و خوب به نظر می آمد هیچ کار خاصی برای کمک به دوستش نمی کرد. کوروش دستکشی را که خود نیاز داشت را با دستکش خیس اش عوض کرد. با گفتن چندین نکته که برای گرم شدن انگشت های دست و پا، به این خانم گفتم کمی جان گرفت ولی کماکان توان حرکت نداشت. انتقال گرمای بدن در اینجا خیلی تاثیر داشت. خانمی آمد و با بغل کردنش گرمای بدنی به او داد، یکی از کوهنوردان دست هایش را با “هااای” دهانش گرم کرد و یکی دست هایش را درون کاپشن پر کرده بود تا جان بگیرد. بهرحال این خانم نیز به حالت نرمال برگشت که البته کم شدن ارتفاع کمک زیادی به بهبود وضعیت اش داشت.
پائین تر که آمدیم هوا بهتر شد. با اینکه برف روی زمین و مه اطراف مان بود ولی هوا خوب بود و باد و بورانی وجود نداشت. بالای قله که بودیم شلوارم کامل خیس شده بود لذا کمی سرعتم را زیاد کرده تا به دور از چشم کوهنوردانی که در حال پائین آمدن بودند بتوانم آنرا عوض کنم. پشت تخته سنگی رفته و شلوار دیگرم را پوشیدم وگرنه یخ می زدم. هیچوقت با لباس های خیس در معرض باد قرار نگیرید. برگشتم و با دوستانم که تازه رسیده بودند نوشیدنی و تنقلاتی خوردیم. اینجا بود که از بقیه جدا شده و با کوروش فرودی سرعتی را داشتیم. نیم ساعت بعد در کمپ بودیم. ناهاری خوردیم، کمی گپ زدیم و عکاسی کردیم.
ساعتی گذشت و ما آماده رفتن بودیم، مشغول جمع کردن چادر شدیم که باز دیگر هوا بارانی شد. به ناچار چادر را جمع نکردیم و بازهم خزیدیم توی چادر! به هر حال ساعت 5 عصر با کوله هایمان منتظر بازگشت دوستان جدیدمان از قله بودیم. به پیشوازشان رفتم و با هم پائین آمدیم. کوروش چای و میوه برایشان آماده کرده بود. نشستیم و در کنار همدیگر دمی تازه کردیم، گپی زدیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و در نهایت با خداحافظی از دوستان سوار لندرور شده و راهی شابیل شدیم.
هوا هم چنان ابری بود! به طوری که رانندگان با چراغ روشن و با احتیاط فراوان می راندند. به شابیل که رسیدیم هوا بارانی بود و نم نم می بارید. وسایل را چیدیدم و حوله به دست راهی آب گرم شدیم. در آنجا با صحنه حسرت باری مواجه شدیم. آنقدر مراجعه کننده زیاد و تقاضای آبگرم زیاد بود، سیستم شان جوابگو نبود و باید تا ساعت 9 شب صبر می کردیم! تصمیم گرفتیم بی خیال آبگرم شده و برگردیم.
نزدیک اذان مغرب در اردبیل بودیم. از آنجا که یکی از دوستان ما را به منزل اش دعوت کرده بود شب را در منزل ایشان سپری کردیم. آن شب آش دوغ و دولمه اردبیل که معروف هم هستند خیلی به من چسبیدند. در گزارش بعدی از اردبیل گردی و دیدن آثار تاریخی اردبیل خواهم نوشت.
در پایان این صعود را تقدیم می کنم به خانم سمیرا جرجانی، بانوی کوهنوردی که با وجود داشتن یک پای مصنوعی همپای همه کوهنوردان تا بالا صعود کرد. هم چنین از دوست، همسفر و همنوردم آقای کوروش برزگر تشکر می کنم که در این صعود همراه من بود.
سلام، تبریک … سلام بر سبلان زیبا، سلام بر سنگ محراب، و دریاچه یخ زده سبلان
کاش سری هم به قتورسویی میزدی و لذت می بردی.
سبلانی داغلارندا غار وار غار وار … یار یاره گورانده رنگه سارالار
همیشه پاینده و بر فراز باشید
سلام وقتتون بخیر … عالی بود مثل همیشه … درود … زنده باشین
سلام … خیلی خیلی خوشحال شدم از صعودت. بهت تبریک میگم شدید
سلام و درود، مثل همیشه گزارش بسیار عالی و کاملی بود.
سلام میثم جان گزارشت عالی بود با اون عکس ها و متنی که میخوندم یه لحظه واقعا سرما رو تو وجودم حس کردم. عکس ابرهای زیبا و گل های سبلان خیلی قشنگ بود… موفق باشی
میثم جان کی صعود کردین؟
من با یه گروه از بابلسر پنجشنبه 25 همین ماه صعود کردیم
درود میثم جان … همیشه در اوج .. بسیار عالی بود
هم گزارش هم عکسها فوق العاده بود، همیشه بر فراز باشین خصوصا تو هوای برفی
بسیار عالی و جذاب بود
درود. صعودت به سبلان رو تبریک میگم. منتظر صعودهای بعدی شما هستم. گزارش طبق معمول عالی و کامل. آرزوی بهترین ها رو براتون دارم. انشاله سعادتی باشه که در کنار شما صعودی داشته باشیم. یاد و خاطره صعود سبلان و صعود قلم را برام زنده کردید. همیشه در اوج
سلام. ما هم با شما صعود کردیم به ارتفاع 4000 که رسیدیم بارش برف شروع شد اما خدا رو شکر نزدیکای قله هوا خوب شد عجب رعد و برق هایی میزد. وااای
میثم جان عجب گزارش برنامه خوب و جذابی بود – عکسها هم لذت بخش ، مارو بردی تو حال و هوای سالهای دور
سلام بر مردان کوهستان. همنوردان عزیزم آقا کوروش و میثم عزیز
خدا قوت و درود “بسیار عالی” گزارش حرف نداشت ممنون که به اشتراک گذاشتید. به امید صعودی دوباره بر فراز قله ها با هم.
جناب رودکی همیشه این روز باشکوه و به یاد ماندنی را فراموش نخوام کرد و جایی کورش عزیز را سبر نگه میدارم