آنچه که پیش رو دارید بازگردان مصاحبه ای است که در طی برنامه صعود تیم امید و کمپ جوانان اتحادیه جهانی کوهنوردی در محل بارگاه سوم دماوند و پس از صعود به قله با کریستوف ویلیچکی از نامداران کوهنوردی لهستان انجام شد. این دومین باری بود که وی به ایران سفر می کرد. نخستین تجربه وی به سال 1361 باز می گردد که از تلاش بر روی کی 2 و در بازگشت به کشورش به همراه کامیون بار، از ایران می گذشته است.
کریستوف ویلیچکی متولد 1950 دارای سه فرزند است وی تحصیلات خود را در زمینه الکترونیک به پایان رسانید. ویلیچکی کوهنوردی را از کوه های کم ارتفاع تاترا در لهستان شروع کرد، سپس پا به آلپ نهاد و پس از انجام صعودهایی در منطقه هندوکش، افغانستان و آمریکا راهی هشت هزار متری ها گردید. اولین تلاش وی در قلل بالای هشت هزار متر تلاش ناموفق در آناپورنا بود، سپس در فصل زمستان برای اولین قله هشت هزار متری پا بر قله اورست نهاد. ویلیچکی در دومین تلاش موفق، توانست برودپیک را از کمپ اصلی در 16 ساعت صعود کند و البته در 6 ساعت به مبدا باز گردد.
در پی موفقیت هایی همچون صعود زمستانی انفرادی لوتسه، گشایش مسیر در دائولاگیری به صورت انفرادی، صعود انفرادی نانگاپاربات یک ماه پس از صعود کی 2 و سایر صعودهایی در این سطح، او توانست به عنوان پنجمین انسان به صعود 14 قله 8000 متری جهان نایل گردد که در بین آن ها سه صعود زمستانی، سه گشایش مسیر و چندین تلاش انفرادی در کلاس سبکبار خودنمایی می کند. وی هم چنین 15 بار بر بلندای 8000 متری ها ایستاده است. ویلیچکی در حال حاضر در بازار گردشگری و ورزش فعال است.
اولین چیزی که از رو به رو شدن با کریستف ویلیچکی به ذهن هر کسی می رسد بی آلایش بودن و اشتیاق زیادی است که حتی در سن 65 سالگی در وجود او نقش بسته است.
کوهنوردی را از کجا و چطور شروع کردید؟
در واقع فعالیت کوهنوردی من در دهه 70 و در تاترا از کوه های کم ارتفاع لهستان شروع شد. ما کوهنوردی را در مدرسه کوهنوردی اتحاد جماهیر شوروی یاد گرفتیم. سپس به خاطر شرایط خاص کشورهای کمونیستی و راس آن ها شوروی محدودیت های خاص ما را به سمت پامیر افغانستان و هندوکش کشاند. قله کومونیزم را از یک مسیر طولانی تنها با یک شب مانی به جای سه کمپ صعود کردم. همچنین مسیری جدید در سال 1977 در کوهی به اسم کوه شخار به ارتفاع 4084 در هندکش باز کردیم. اولین تجربه من در هشت هزار متری ها 1979 و در قله آناپورنا بود که موفقیت آمیز نبود و البته باعث سرمازدگی چند عدد از انگشتانم شد. بعد از آن پا به اورست گذاشتم و البته در فصل زمستان. در واقع من 8000 متری ها را از جای سخت آن آغاز کردم. همچنین در طول سال ها تلاش و پس از آنکه صعودهای زیادی انجام دادیم در نهایت در سال 1996 توانستم آخرین 8000 متری را نیز صعود کرده به عنوان پنجمین انسان بر فراز همه این قلل بایستم. در آن سال نانگاپاربات را به تنهایی صعود کردم آن هم بعد از صعود کی 2 از مسیر شمالی در حالی که بر خلاف تصورم هیچ تیم دیگری در منطقه نبود. نتیجتا تصمیم به صعود گرفتم و در حالی نانگاپاربات را صعود کردم که هیچ کسی مطلقا در کوه نبود.
لطفا از فلسفه و روش خود در کوهنوردی بگوئید؟
در واقع بزرگ ترین سرمایه من اشتیاقم بود. وقتی که اشتیاق وجود دارد خیلی کارها از انسان بر میاد. می توانید با تیم های بزرگ و کوچک صعود کنید یا اینکه در زمستان یا سایر فصول تلاش داشته باشید. یا در مسیرهای جدید گام بر دارید. اینکه کی و کجا باشد برای من چندان مهم نبود در حقیقت مهم میزان چالشی بود که قصد رودررو شدن با آن را داشتم. هر صعودی در هیمالیا به صعود کننده و شرایط کوه بستگی دارد. به نظرم اشتیاق باعث انعطاف پذیری می شود و اجازه می دهد که عوامل را تغییر دهیم. شما می بایست عاشق کوه ها باشید. دنیای شما در نهایت مملو از کوهنوردی خواهد شد. و این گونه افکار، دوستان، اهداف، حرف ها و هر چیز دیگری که اطراف را گرفته تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.
شما در بیش از سی اکسپدیشن (هیئت اعزامی) شرکت داشتید. چگونه جان خود را از خطرات موجود محفوظ داشتید؟
البته چهل اکسپدیشن! اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که مهم ترین عامل شانس بود. هر کوهنوردی مانند من، کاکوشکا، کورتیکا و … اشتباهات زیادی انجام داده ایم، این ما هستیم که خودمان را به کشتن می دهیم نه کوه ها. بعضی وقت ها پیش میاد که بعد از اشتباه کردن شانس نمی آوریم. در نهایت به نظرم به شانس نیاز داریم. جرزی کاکوشکا شانس نیاورد.
دلیل اصلی توسعه کوهنوردی در دهه 80 یا دهه ملقب به عصر طلایی هیمالیانوردی لهستان چه بود؟
به نظرم دلیل اصلی این بود که در دوره کومونیزم ما نمی توانستیم به سایر کوه ها برویم و به راحتی پاسپورت بگیریم و در نهایت می توانستیم بر روی برخی 7000 متری ها کار کنیم. وقتی که مرزها باز شد و توانستیم پا به هیمالیا بگذاریم فهمیدیم که 8000 متری ها بدون ما صعود شده اند! ما حالا مثل پرنده ای بودیم که از قفس آزاد شده و به دوردست ها پرواز کردیم. خاطرم هست که در بین سال های 1982 تا 1985 میلادی 10 صعود به هشت هزار متری ها در باشگاه کاتویچ که من عضو آن بودم انجام شد. ما برای کسب درآمد کار در ارتفاع انجام می دادیم. دودکش ها را رنگ می کردیم و چون به داربست احتیاج نداشتیم پول خوبی برایمان می ماند. همه پولی را که از این راه در می آوردیم برای کوهنوردی خرج می کردیم. چند صعود هم به آند و آلاسکا داشتم. در واقع پس از آن همه هیمالیا رفتن یک مقدار تنوع نیز لازم بود.
به نظرتان ما برای ارتقای کوهنوردی در کشورمان باید چه کار کنیم؟
یکی از بهترین روش ها همین است که الان دارید انجام می دهید (اشاره به کمپ تیم های امید). تمرین دادن افراد، انتخاب نفرات برتر، پرورش دادن آن ها و اعزام به کوه های بلندتر می تواند باعث رشد شود. این همان روشی است که ما در لهستان داشتیم. کوهنوردی از تاترا شروع می شد. کوهنوردانی که بهتر بودند انتخاب می شدند. سپس به آلپ می رفتند و پله پله پا به قله های بلندتر می گذاشتند. کوهنوردی که در جای خودش و پله پله کار نکند عاقبت خوبی نخواهد داشت. به نظرم این طرز کار ایمن ترین روش کوهنوردی است. در نهایت اینکه افراد جوان تر را باید با افراد با تجربه همراه کرد. البته نه لزوما به عنوان مربی بلکه به نظرم همنورد بودن جوانان با افراد با تجربه و دوستانه بودن برنامه نتیجه بهتری در شکل آموزش به همراه خواهد داشت.
شما برودپیک را یک روزه صعود کردید! راز صعود یک روزه یک هشت هزار متری چیست؟
در واقع ما برنامه دیگری داشتیم. در زمان بارگزاری برای صعود برودپیک من از بقیه تیم دو سه ساعتی زودتر به مقصد می رسیدم و در یکی از کمپ ها “وویتک کورتیکا” به من گفت که به نظرم می توانی یک روزه قله را صعود کنی. بعد از یک هفته امتحان کردم و شد! فکر می کنم تنها نکته اکسیژن گیری بیشتر در ازای وزن بدن و شناخت بدن است که موجب این موفقیت من شد.
لطفا برایمان از صعود زمستانی در هشت هزار متری ها بگوئید.
ما قبل از صعود زمستانی در 8000 متری ها روی قله های کوتاه تر تلاش های زمستانی انجام دادیم به طور مثال گآندره زوادا، نوشاخ در افغانستان را صعود کرده بود. در نهایت به سمت 8000 متری ها رفتیم. تا حالا 12 قله از 14 قله 8000 متری در زمستان صعود شده که 10 تای آن توسط لهستانی ها صورت گرفته. و البته دو صعود توسط بقیه! ضمن آنکه کی 2 و نانگاپاربات هم که تا به حال در این فصل صعود موفق نداشته اند.
آیا این درست است که بعد از صعود زمستانی در اورست جوایز زیادی گرفتید؟
پس از ماه ها در بازگشت در نهایت به ما کوپن خرید فیات 126 دادند. در کشورهای کمونیستی این امر بدان معنا بود که می توانستیم با پول خود اتومبیل بخریم! البته یک دستگاه تلویزیون رنگی هم بود.
برای صعود در فصل سرمای قلل بلند چه کار باید کرد؟
این چیزی نیست که با خواندن کتاب کسی یاد بگیرد باید به کوه ها رفت و تجربه کسب کرد. در نهایت باید تیمی داشته باشید که بتواند بیش از دو ماه دمای منفی 25 درجه و سردتر را تحمل کند و البته مشکل دیگر هوای خراب طولانی و بادهای سهمگین منطقه است. در دهه 80 ما افق را نگاه می کردیم و به هم می گفتیم مثل اینکه هوا خوب است! بعد می رفتیم بالا و هوا خراب می شد! البته اکنون شرایط یک مقدار بهتر است. اما هنوز هم خیلی مشکل وجود دارد. در فصل گرما می توانی در کمپ اصلی با تیشرت بگردید و دوش بگیرید. ولی در سرمای زمستان شرایط کمپ اصلی گاهی با کمپ های بالای تابستان از نظر سرما هیچ فرقی ندارد. در حقیقت در این فصل شانس صعود تیم 5 درصد بود و اگر ما 5 نفر بودیم این به این معنی بود که شما فقط یک درصد شانس دارید! زمانی برای صعود در لوتسه بودیم که قبل از آن سه تلاش ناموفق صورت داده بودیم. با تیمی که می خواست بر روی اورست کار کند تا کمپ سه رفتیم. از آنجا به بعد به سمت لوتسه رفتم. البته از روزهای قبل گردنم یک مقدار درد می کرد اما روی هم رفته خوب بودم و به تنهایی قله را صعود کردم.
آیا نصیحت یا حرفی با کوهنوردان جوان تر که می خواهند مثل شما باشند دارید.
به نظرم مهم ترین چیز عشق به کوه هاست. عاشق کوه ها باشید. این یک اصل اولیه است. نکته مهم بعدی صبور بودن است. کوه ها جایی برای حماقت نیستند! عجله نکنید. پله پله کار کردن یک اصل بی نهایت مهم است و این تجربه است که کوهنورد را می سازد. به نظرم مسئله مهم دیگر اخلاقیات در کوهنوردی است. درک سایر کوهنوردان، امداد رسانی، کار گروهی و احترام به طبیعت را سرلوحه کارتان قرار دهید. در نهایت باز هم مهم ترین درس صبور بودن است.
و حرف آخر …
خیلی خوشحالم که توانستم به ایران بیایم و قله دماوند را صعود کنم. از مهمان نوازی ایرانیان بی نهایت ممنونم. تجربه بسیار خوبی برای من به یادگار خواهد ماند.
منبع: کوه قاف