شطرنج با ماشین قیامت، رمانی است از حبیب احمدزاده در مورد جنگ ایران و عراق. این کتاب نوشته سال 1375 است که به سال 1384 توسط انتشارات سوره مهر به چاپ میرسد. کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» تاکنون 20 بار تجدید چاپ شده است. پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشته زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاه های آمریکا تدریس میشود.
موضوع و داستان رمان شطرنج با ماشین قیامت
حوادث این رمان در آبادان و مربوط به سه روز از محاصره این شهر توسط نیروهای عراقی اتفاق است. در رمان سعی بر این شده که به گونهای متفاوت و با نگاهی فلسفی به وقایع و رخدادهای جنگ پرداخته شود. قهرمان این رمان دیدهبان نوجوان 17 سالهای است که به ناچار به جای دوست مجروحش راننده ماشین حمل غذا میشود. او از این شغل ابا دارد و سعی دارد افراد کمتری از آن باخبر شوند. وی مأمور به انجام دیدهبانی برای عملیاتی میشود که طی آن قرار است رادار عراقی موسوم به «سامبلین» را گمراه کنند؛ راداری که آن را «ماشین قیامتساز» مینامند. وی در طی این روزها در حین ماموریتش در شغل جدید با افراد مختلفی (از جمله یک مهندس نیمه دیوانه) آشنا میشود و این آشنایی تحولی بزرگ را در او ایجاد می کند.
این نوجوان در طی سه روز به دنبال پیچیدگی هایی که در سیر داستانی می بینیم، آرامش کاری خود را از دست می دهد و مجبور است هم مسئول پخش غذا باشد هم به چند آدم غیرمعمول که در شهر پناه گرفتهاند رسیدگی کند و هم به عنوان دیده بان برای عملیات خاصی که در پیش است، بیشتر از قبل دیده بانی کند. این نوجوان که راوی داستان هم هست در واقع در مرز بین بلوغ فکری و بچگی است. یعنی با اینکه مغز نظامی وی خوب رشد کرده اما بسیاری از رفتارهایش پختگی لازم را ندارد. مثلا بسیار پرحرف است حتی درباره اسرار نظامی، یا اینکه به سبب دیده بانی، غروری بچه گانه دارد. این شخصیت در این موقعیت سخت چیز هایی را یاد می گیرد که در شرایط عادی از عهده آن بر نمی آید.
این نوجوان در کل داستان اسمی ندارد و فقط یک کد بیسیمی به عنوان “موسی” دارد که شاید تمثیلی است از داستان موسی و خضر. فرمانده او (قاسم) در واقع خضر راهبر اوست که او را به درون اجتماع هل میدهد تا خودش بیازماید و اشتباه کند و یاد بگیرد.
افتخارات رمان شطرنج با ماشین قیامت
– برنده جایزه ادبی اصفهان (1385)،
– تنها رمان تقدیر شده در کتاب سال دفاع مقدس (1385)
– کاندید کتاب سال انجمن نویسندگان و منتقدان مطبوعات کشور (1385)
– کاندید قلم زرین و کاندید کتاب سال جمهوری اسلامی ایران (1385)
راز قهرمان شطرنج با ماشین قیامت
حبیب احمدزاده با اهدای جایزهاش در جشنواره فیلم شهید آوینی به خانواده قهرمان رمان «شطرنج با ماشین قیامت» گفت نام قهرمان این رمان را به یمن شهید آقاهادی، «موسی» گذاشته است. در مراسم سادهای که با حضور جمعی از همرزمان و دوستان شهید موسی آقاهادی در منزل پدری این شهید برگزار شد، احمدزاده از راز نامگذاری قهرمان کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» پرده برداشت و گفت نام قهرمان این رمان را به یمن شهید آقا هادی «موسی» گذاشته است.
احمدزاده معتقد است که هر کسی باید درباره چیزی بنویسد که از آن اطلاع دارد. او در دوران جنگ به عنوان یک دیده بان روزانه 10 ساعت مواضع خودی و دشمن را زیر نظر داشته است و ذهنی تصویری از جنگ دارد. احمدزاده درباره جنگ حرفی برای گفتن دارد که باید آن را به نسل بعد منتقل کند. او نمی خواهد از دیدگاه تبلیغاتچی ها به جنگ نگاه کند بلکه آن چیزی را می نویسد و می گوید که خود دیده و لمس کرده است. ذهنیت او بازگو کننده این واقعیت است که ما از جنگ خوشمان نمی آید بلکه ما، در مقابل جنگ ایستادیم.
رمان شطرنج با ماشین قیامت همان چیزی است که در زمینه دفاع مقدس و فرهنگ پایداری بسیار کم کار شده و هر چه هم کار بشود باز هم جای کار دارد. شطرنج با ماشین قیامت، داستان شهر جنگی آبادان است. من این کتاب را در اسفندماه 91 و پس از پایان “همایش سالانه هیئت های کوهنوردی کشور در مشهد” از طرف هیئت کوهنوردی استان خراسان رضوی هدیه گرفتم ولی اواسط آبان ماه امسال موفق به خواندنش شدم.
داستان کتاب برای خود من جذاب بود چون با چنین فضای جنگی آشنا هستم (البته نه به چنین شدت و در فضای جنگی واقعی!). در دوران سربازی که در پلیس مرزبانی خراسان جنوبی سرباز بودم، چنین فضایی را در لب مرز افغانستان مشاهده و تجربه کرده ام. به همین دلیل داستان برای من جذابیت های فراوانی داشت. از وقتی کتاب را به دست گرفتم تا به پایان رسانیدن داستان آنرا زمین نگذاشتم. داستان و فضای متفاوتی که نویسنده از جنگ ترسیم کرده بود واقعا برایم جالب و جذاب بود، کتاب از آثار ادبی دفاع مقدس که پر از شعار هستند و دارای موارد کلیشه ای بسیارند، فاصله گرفته است. بطوری که می دانید در بخش ادبیات دفاع مقدس نمونه های شعاری بسیارند ولی خوشبختانه این کتاب اینگونه نیست. در مجموع داستان خوبی است. ولی خب ضعف هایی هم دارد که من در جایگاهی نیستم که بخواهم آنها را بیان کنم. این کار را باید اهل فن، منتقدان ادبی و نویسندگان انجام دهند.
برای دیدن گزارش همایش سالانه هیئت های کوهنوردی سراسر کشور در مشهد اینجا را کلیک کنید.
در ادامه به نقد چند تن از دوستان که کتاب را خوانده اند توجه کنید:
نقد 1: توصیه می شود بعد از خواندن کتاب، حتما نوشته ی مترجم انگلیسی آنرا هم بخوانید. خیلی زیبا تک تک شخصیت های کتاب و اتفاقاتی که در آن می افتد را تفسیر می کند. شطرنج با ماشین قیامت در مجموع کتابی است که آدم از خواندنش پشیمان نمی شود. در عین حالی که تصویری از دوران جنگ برای نسل ما نشان می دهد ولی با تعریف های کلیشه ای که همیشه می شود متفاوت تر است. به خصوص که شخصیت اصلی یک آدم معمولی است مثل تک تک ماها!
نقد 2: بابت لحظاتی که به خواندن این کتاب صرف کردم از نویسنده و ناشر طلبکار خواهم بود. واقعا نمیکشم که روی طرح رمان صحبت کنم. خلاصه همین را بدانید که آدمهای زیاد میشوند و به حدود ده شخصیت حاضر میرسند. تعدادی از آنها هم ساکنان عادی شهر محاصره شدهاند. و بعد، نوجوان بسیجی بینام ما مسئول خودخواسته حفاظت از جان چند نفر از این ساکنان میشود که یکی قدیمفاحشهای است با دخترش و یکی مهندسی خلوضع، و کنار اینها هم دو کشیش و پدر و مادر یک شهید. و عملیات فریب رادار دشمن با کلک رشتی مورد اشاره و بمب و خمپاره و بحثهای آبگوشتی.
رمان تقریبا در همه سطوح بد است. اصلیترین دلیلی هم که میشود برایش پیدا کرد، به زعم من، این است که با روحیه بسیجی نوشته شده؛ اعتماد به نفس کاذبی که به صاحبش القا میکند توانایی انجام هر کاری را، بدون نیاز به طی کردن هیچ مرحله و بی پشتوانه هیچ تخصصی، دارد. نویسنده کتاب که، بنا به ادعای متن درون جلد کتاب، کارشناس ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر دارد، حتی نوشتن یک جمله ساده را هم به زور بلد است. فقط کافی است تفالی به کتاب بزنید تا با یکی از نقطه-ویرگولهای بینظیری روبهرو شوید که بیمناسبت و آزادانه در هر جایی، مطلقا هر جایی، از یک جمله ساده ظهور میکنند: «تا به مقر قبضه میرسیدم؛ دوباره هزار فکر، گرداب میشد و…» از صفحه 148 یکی از همین نمونههای تفالی است. دو علامت نگارشی استفاده شده و هر دو هم اشتباه. یا یک شاهکار دیگر: «در ماشین را با چنان خشونتی باز کردم؛ که اگر پرویز بود؛ حتما فحشم میداد.»
ترجیح میدهم در مورد دیگر عناصر داستان حرفی به تفصیل نزنم. شخصیتپردازی بد است، فضاسازی بد است، دیالوگها بدند، طرح داستان اشکال دارد، تعلیق کاذب است، هیچ منطقی در کار نیست، خطوط داستانی و موتیفها رها میشوند؛ این سیاهه پایان ندارد. رمان ارکستری است از سازهای ناکوک در دست نوازندگان تازهکار که به بدترین شکل ممکن رهبری میشوند. شاید تنها نقطه انسجام رمان را بتوان در بدی یکنواخت آن دانست، که بی افت و خیز در تمام آن جریان دارد و مصرانه هر کورسوی امیدی را به سرعت خاموش میکند. رمان تجسم «مشت نمونه خروار» است. از هر جایش که نمونهای بردارید، تصویر صحیحی از کل قضیه میگیرید.
وقتی این همه ازش بد گفتی چطوری از خوندنش پشیمون نیستی؟
سلام. باران خانم از اینکه مطلب را کامل خوانده اید و دیدگاه تان را برای بنده بیان کرده اید متشکرم. آن قسمتی که شما می فرمائید متعلق به نقد کسانی است که توی وب، کتاب را نقد کرده بودند. من نیز بخش نقد دیگر کاربران را از بخش دیدگاه خودم در رابطه با کتاب کاملا جدا کرده ام.
قصدم هم این بود که نظرات هر دو گروه را بنویسم تا متهم به طرفداری از نویسنده و کتاب نشوم. البته شاید این تصور به وجود بیاید که من کتاب را هم خوب و هم بد می دانم که این تصور درست نیست و من در حالت کلی از کتاب خوشم آمد و به دیگران هم خواندنش را توصیه می کنم.
آقاميثم اون دوتا جمله ای که به نظر من ایراد دارند را برات نوشتم که کدومها هستند. حتما ميتونی بهترشون کنی.
سلام مهوش خانم. از اینکه ایرادهای منو متذکر می شوید خیلی ممنونم. اصلاح شون کردم … سپاس
عالی بود.
کسی که نقد 2 رو نوشته قطعا یک بیمار روانی خطرناکه، اصلا انسان نیست