بادیگاردها برای اینکه بچه های بیمار را خوشحال کنند، برنامه ای ترتیب دادند تا آرزوی مشهور شدن مهدیس 9 ساله را برآورده کنند.
دو سال پیش بود که موسسه «برآورده کردن آرزو» در آمریکا، آرزوی دست نیافتنی یک پسر بچه مبتلا به سرطان را برآورده کرد. میلز اسکاتِ 5 ساله که امید چندانی به زنده ماندن نداشت، آرزو داشت که بتمن شود. موسسه «Make a wish» برای برآورده کردن این آرزو تمام شهر سانفرانسیسکو را بسیج کرد تا یک روز به یادماندنی را برای میلز رقم بزنند.
یک روز صبح قسمتی از یکی از خیابان های سانفرانسیسکو توسط پلیس مسدود شد و صحنه سرقت از یکی از بانک های مهم این شهر و همچنین آدم ربایی توسط چند سارق مسلح بازسازی شد. در این میان «بتمن» کوچک 5 ساله، در کنار بتمن بزرگ سوار بر دو اتومبیل مشکی لامبورگینی در حالی که توسط نیروهای پلیس اسکورت شده بودند وارد صحنه شدند و طی عملیاتی ابتدا گروگان زنی که به چند کیلو TNT وصل شده بود را نجات داد و به صورت افتخاری کلید شهر را از شهردار دریافت کرد.
حالا یک گروه جوان تصمیم گرفته اند به کمک خیرین، آرزوی بچه های ایرانی را برآورده کنند. موسسه «وروجکا» کمتر از یک سال است که در زمینه برآورده کردن آرزوی بچه های سخت درمان، فعالیت می کند و تا به امروز آرزوهای کوچک چندین کودک بیمار را برآورده کرده اند. روز جمعه نوبت مهدیس بود که آرزویش برآورده شود. قهرمان قصه 9 سالش است و مدت ها است با یک بیماری سخت دست و پنجه نرم می کند. مهدیس به بچه های گروه وروجکا گفته بود که آرزو دارد یک چهره معروف شود و همه بهش احترام بگذارند. وروجکا هم با گروه های مختلف خیر، وارد مذاکره شدند تا شرایط برآورده شدن آرزوی مهدیس را مورد بررسی قرار دهند. سرانجام یک گروه تشریفاتی، قبول می کنند تا یک روز فوق العاده را برای مهدیس رقم بزنند.
قرار نیست مهدیس از ماجرا خبردار شود. تمام هماهنگی های لازم با خانواده و پزشکان انجام می گیرد تا روز جمعه چوب جادویی تکان بخورد و آرزوها برآورده شوند. مهدیس به همراه خانواده اش مثل یک روز عادی سوار ماشین می شوند تا به یک مهمانی بروند. مهدیس با بی میلی سوار ماشین می شود و حرکت می کنند. این سمت ماجرا، گروه تشریفات با یک بنز نقره ای آماده استقبال از قهرمان هستند.
اتوبان ارتش غرب، محل قرار است. ماشین سفید رنگ خانواده برای پرسیدن آدرس توقف می کند. دو مرد شیک پوش و بلند بالا با دیدن مهدیس حسابی ذوق زده می شوند و ازش درخواست می کنند که اجازه بدهد همراهی اش کنند. مهدیس که از همه جا بی خبر است نگاهی متعجب به خواهر و مادرش می اندازد و وقتی لبخند تایید را روی صورت مادرش می بیند، از ماشین پیاده می شود و با مردان سیاه پوش همراه می شود. یک نقاب بنفش دخترانه به صورت مهدیس می زنند تا چهره اش در عکس ها معلوم نشود. بچه های گروه تشریفات مثل بادیگاردها دو طرف مهدیس می ایستند و مراقب هستند عکاس ها و فیلم بردارها زیاد نزدیک خانم سلبریتی نشوند. دو مرد مشکی پوش هم نزدیک به بنز نقره ای ایستاده اند و در را برای مهدیس باز می کنند. مهدیس هنوز شوکه است و حرفی نمی زند. شاید هنوز باورش نشده که قرار است آرزویش برآورده شود. عکاس ها چلیک چلیک عکس می گیرند و فیلم بردارها تمام تلاش شان را می کنند تا همه حرکات مهدیس خانم را ثبت و ضبط کنند. ماشین های عبوری توقف کوتاهی می کنند و سرنشینان سرک می کشند تا چشم شان به جمال یک شخصیت مهم روشن شود.
کاروان ماشین ها که به راه می افتند، مهدیس بیشتر باورش می شود که خواب نمی بیند. صدای خنده اش می آید اما همچنان آرام حرف می زند. بچه های تشریفات برخلاف ظاهر سخت و خشن شان خیلی گرم و صمیمی برخورد می کنند تا یخ مهدیس آب شود. ماشین ها پشت هم قطار شده اند و در خیابان های اقدسیه پیچ و تاب می خورند تا به مقصد اول یعنی یکی مرکز تجاری های تازه تاسیس برسند. بنز نقره ای جلوی در ورودی می ایستد و عکاس ها و فیلم بردارها لحظه به لحظه مهدیس را همراهی می کنند تا برای خرید لباس به طبقه دوم مجتمع برسد. مهدیس بین مارک های معتبر لباس می چرخد و از میان رنگ های شاد و خوشحال لباس ها یک دست کامل انتخاب می کند. همه مبهوت این هستند که این بچه کدام وزیر و وکیلی است که آنقدر تحویلش می گیرند و حتی وقتی اصل داستان را می شنوند، باور نمی کنند. «یعنی چی داریم آرزوش رو برآورده می کنیم؟ یعنی فقط آرزوش همینه؟» مهدیس لباس های جدیدش را می پوشد و آماده رفتن به کنسرت می شود.
بنز و BMW ها بازهم خیابان های شهر را قرق می کنند تا دختر ویژه امروز به موقع به مراسم جشن برسد. سازمان فرهنگی هنری اکو محل برگزاری افتتاحیه گالری عکس حمید حامی است. سالن پر از جمعیت است و مسئولان یکی یکی حرف می زنند تا مهمان ویژه مراسم برسد. وقتی خبر می دهند که مهدیس رسیده است، مجری برنامه حسابی تحویلش می گیرد. «امروز مهمان ویژه ای داریم. خانم مهدیس لطف کردن تشریف آوردن. به افتخارشون.» حاضرین سالن بدون اینکه بدانند قرار است چه کسی وارد شود، حسابی تشویقش می کنند. مهدیس به همراه تیم تشریفاتی وارد سالن می شوند و همه چشم های شان را ریز می کنند تا بفهمند این چهره مشهور چه کسی است؟ ولی کسی توضیح نمی دهد. مهدیس از بین جمعیت رد می شود و در ردیف اول کنار نیلوفر لاری پور جا می گیرد.
حمید حامی هم که پشت تریبون قرار می گیرد. از اتفاق خوبی که امروز افتاده ابراز خوشحالی می کند و از مهدیس دعوت می کند تا در کنسرت بعدی اش هم شرکت کند. بعد هم در کنار مهدیس چند آهنگ معروفش را اجرا می کند که کل سانس همراهی اش می کنند. مراسم که تمام می شود مهدیس در پوست خودش نمی گنجد. خوشحالی اش از زیر نقاب بنفشش بیرون می ریزد. گروه تشریفات دوره اش می کنند و به سمت بنز تشریفاتی هدایتش می کنند تا برای همیشه خاطره امشب را در ذهنش حک کند و به رویای شیرین زندگی اش بدل شود.
هزینه این کار را خانواده مهدیس تقبل کردند یا موسسه وروجک ها? آدرس و تلفن موسسه را می خواهم.
اگر امکانات یا روابط کوچک یا بزرگی دارید که دوست دارید اونها رو با وروجکا همراه کنید، با ما تماس بگیرید. طیف گسترده آرزوها باعث میشه همراهی شما در هر زمینهای، از جمله داشتن فضای ورزشی، امکانات تفریحی و محلی برای اسکان در شهرهای مختلف، داشتن امکانات حمل و نقل، ارتباط با افراد سرشناس و قهرمانهای کودکان و هرآنچه یک کودک میتونه آرزو بکنه، ممکن و ارزشمند باشه.
شما میتوانید از طریق ایمیلinfo@voroojaka.org با وروجکا در تماس باشید.
سلام لطفا ادرس و شماره تماس بدید
موسسه وروجک آرزوهای بچه ها رو برآورده می کنند، ان شاالله همه ی مردم دنیال به آرزوهاشون برسند.
واقعا کاره بسیار بزرگ و انسانی انجام دادن
واقعا که قابل تقدیره امیدوارم خدا هم همراهیشون کنه
بسیار کار بزرگ و انسان دوستانه ای هست
واقعا وجود چنین موسسه هایی باعث افتخاره برای کشورمون