بحث بر سر رابطه انسان با طبیعت، سابقه ای طولانی دارد که به نخستین تاملات انسان درباره محیط اطرافش باز می گردد.
آیا انسان با نابودی طبیعت، در حال نابود کردن خود است؟ آیا باید از طبیعت در مقابل تخریب های انسان دفاع کرد؟ آیا مدافعان طبیعت، در واقع نه از طبیعت، بلکه از خود دفاع می کنند؟ فرهنگ و سیاست در حوزه محیط زیست چه نقشی ایفا می کنند؟
در این خصوص دکتر محمدمهدی اردبیلی، استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه درباره جایگاه و چگونگی رابطه انسان با طبیعت پاسخگوی سوالات ما بوده است.
سوال: مساله محیط زیست چه ارتباطی با سبک زندگی ما دارد؟
جواب: می توان نسبت به سؤال شما دو پاسخ در دو سطح مختلف ارائه کرد. پاسخ نخست که دیگر کلیشه ای شده، این است که انسان، درون طبیعت زندگی می کند. در نتیجه، روشن است که طبیعت، یا به بیان عام تر محیط زیست، تاثیری بسیار مهم بر زندگی انسان ها دارد و آن را احاطه کرده است.
اما اگر بخواهیم بحث را به سطحی عمیق تر بکشانیم، باید این پرسش را مطرح کنیم که اصلا خود محیط زیست به چه معناست. اگر فقط وجه مکانی آن مد نظر است باید پرسید آیا منظورتان از محیط زیست، کره زمین است؟ به نظرم مراد ما از محیط زیست چیزی فراتر از اینهاست. محیط زیست در عین دلالت های مکانی، دلالت های فرهنگی نیز دارد. در نتیجه رابطه اصلا یک طرفه نیست. ما نه تنها در طبیعت زندگی می کنیم، بلکه طبیعت نیز در ما زندگی می کند. چیزی به اسم طبیعت غیرانسانی یا محیط زیست محض، از اساس توهم است. در این معنا اصلا سؤال به کلی تغییر می کند. بحث بر سر تأثیر یا عدم تأثیر محیط زیست و سبک زندگی ما نیست، بلکه اتفاقا محیط زیست برسازنده و در عین حال برساخته سبک زندگی ماست. رابطه در یک معنا دیالکتیکی است.
سوال: پس در همین معنایی که گفتید انسان تا کنون با سبک زندگی نادرست خود چه تأثیرات منفی بر محیط زیست گذاشته است؟
جواب: در پاسخ به این سؤال، باید از همان مقدماتی استفاده کنم که اشاره شد. به نظرم بسیاری از این حرف ها کلیشه ای است. این که انسان سبک زندگی نادرست داشته و طبیعت را نابود کرده و لایه ازن را سوراخ کرده و فلان گونه جانوری را منقرض کرده و چه کارهای بدی هم انجام داده است، به نظرم از اساس نوعی لفاظی است. انگار انسان می توانسته کار دیگری بکند. انگار اگر انسان طبیعت را تغییر ندهد، طبیعت در تعادل مطلق و به شکلی ثابت و آرام و امن باقی خواهد ماند. این دعاوی امروز دیگر خرافات محسوب می شوند.
آخرین مطالعات اکولوژیست ها نشان می دهد طبیعت هیچ گاه آرامش و تعادل نداشته است. همه چیز در حال تغییر است و انسان هم جزء کوچکی است از این تغییر. علاوه بر اینها، انسان مگر با طبیعت چه کرده است؟ مگر نه این که بخش قابل توجهی از مواجهه انسان با طبیعت، از مقتضیات تمدن بشری بوده است. مگر نه این که ما با کشتار حیوانات و تصاحب زمین هایشان توانستیم شهرها و تمدن خودمان را بسازیم و در آن احساس امنیت کنیم؟ اگر ما طبیعت را تغییر نمی دادیم، هنوز هم باید شب ها از ترس حمله جانوران وحشی از خواب می پریدیم. آیا خود این حامیان محیط زیست که دم از طبیعت محض می زنند، حاضرند بدون امکانات اولیه رفاهی، حتی یک شب را در طبیعت محض و وحش سر کنند؟ عشق ما به طبیعت توهم است. البته روشن است که سخنان من به معنای دفاع تمام قد از تمام رفتارهای انسان ها نیست. بلکه من می خواهم بگویم اگر نقد داریم باید پیش از هر چیز از فریب دادن خودمان و گرفتن ژست های تصنعی و گفتمان های سانتی مانتالیستی و نابودی طبیعت و پاکی طبیعت و بشریتِ بد اجتناب کنیم، تازه در آن صورت است که می توانیم تمدن مان را نقد کنیم.
سوال: پس بالاخره باید انسان را نقد کرد یا تمام رفتارهای او را توجیه کرد؟ به نظرم تناقضی در حرف های شما وجود دارد. بالاخره انسان به طبیعت آسیب زده است یا نه؟
جواب: دقیقا سؤال همین جاست و اگر من بتوانم این تناقضی که در ذهن شما شکل گرفته است را برطرف کنم، منظور خودم را در این مصاحبه رسانده ام. شما حرف از آسیب می زنید، یا در سؤال قبلی تان از تأثیرات منفی سخن گفتید. حال سؤال اینجاست که آسیب یا تإثیرات منفی برای چه کسی؟ یعنی معیار تعیین منفی بودن یا آسیب رسان بودن چیست؟ ما تا زمانی که معیار نداشته باشیم در گزاره های بی مبنا سرگردان خواهیم بود.
من ادعایم این است که اگر با خودمان روراست باشیم، باید اذعان کنیم که معیار همه این امور خود ما هستیم. یعنی چیزی به نام طبیعت محض یا ناب وجود ندارد که بخواهیم به آن آسیب برسانیم یا نرسانیم. اگر ما ادعای دفاع از طبیعت را داریم و طوری ژست می گیریم که انگار داریم برای طبیعت فداکاری می کنیم، به نظر من ما در حال دروغگویی هستیم. ما اصلا نگران طبیعت نیستیم، بلکه فقط نگران خودمان هستیم. این بحث های محیط زیستی هم که الان باب شده، یا بحث تخریب طبیعت و گرمایش زمین و غیره هم فقط و فقط خودخواهانه است.
با توجه به این مقدمات من می توانم به سؤال شما پاسخ دهم که بله، ما به طبیعت آسیب زده ایم و رفتار ما قابل انتقاد است، اما نه به این دلیل که به طبیعت آسیب زده ایم، بلکه اتفاقا به این دلیل که اولا آینده خودمان را به مخاطره انداخته ایم و ثانیا، با وجود تمام ژست های طبیعت دوستانه، هنوز که هنوز است، طبیعت را نشناخته ایم و در توهمی از آن به سر می بریم. مساله اینجاست که تمدن ما که اتفاقا باید از «ما» دفاع کند، ضد ما عمل کرده است. تکنولوژی که ادعایش حفظ و حراست از ماست، زمین را به قتلگاه ما بدل ساخته است.
نقد من تازه از اینجا شروع می شود. نقدی که پیش از هر چیز متوجه فرهنگ غالب حاکم بر بشریت است. فرهنگ تکنولوژی سالار مدرن که با نظام اقتصادی سرمایه داری متاخر همدست شده است تا برای کسب سود بیشتر، همه را قربانی کند، چه انسان، چه حیوان. نقد بشر را باید از اینجا شروع کرد، نه از شعار سانتی مانتال طبیعت دوستی و حفظ محیط زیست و حقوق حیوانات.
سوال: گردهمایی های مختلفی در سراسر جهان در حمایت از محیط زیست و تخریب بی رویه آن و حقوق حیوانات و … برگزار می شود. آیا اینها نشانه هوشیاری و آگاهی بشر به وضع موجود و تلاش برای حل معضلات است؟
جواب: خیلی خوب شد که این سؤال را پرسیدید. با توجه به مباحث قبلی می توانم به صراحت بگویم که نه! این به این معنا نیست که این کارها بیهوده اند، بلکه منظورم این است که این کارها نشانه هشیاری و آگاهی نیستند و عمدتا یا ریاکارانه اند یا صورت مساله را اشتباه فهمیده اند. یعنی ما هنوز نپذیرفته ایم که انگیزه اصلی مان از این کارها صیانت از نوع خودمان (یعنی بشر) است و نه مثلا دلسوزی برای فلان درخت یا بهمان حیوان. ما با این کارها اتفاقا می خواهیم صورت مساله اصلی را پنهان کنیم و آن این است که «چرا ما که هدف اصلی مان صیانت از نوع مان و حفظ نژاد بشری است، داریم خود را نابود می کنیم»؟ سوال مهم این است. به نظرم ژست های محیط زیستی به این سوال نمی پردازند، چون دچار این توهم هستند که می خواهند برای خود طبیعت، برای طبیعت ناب و زیبا و پاک کاری انجام دهند. چون هنوز فکر می کنند طبیعت چیزی مستقل از ماست که مستقلا متعادل است. همچنین به نظرم افراط در این فعالیت ها، تلاشی برای نادیده گرفتن مسائل بزرگ تر نیز هست. چرا در رسانه های خبری، مرگ یک قلاده از فلان گونه نادر جانوری بازتابی بسیار وسیع تر از سلاخی صدها نفر در آفریقا دارد؟
به نظرم بخشی از این تلاش ها، نوعی تقلا برای فراموش کردن اصل داستان است. آن چیزی که دارد بشر را نابود می کند نه تخریب طبیعت یا غیرقابل سکونت شدن زمین، بلکه اتفاقا عقاید موهوم انسان هایی است که حاضرند بدون اندکی فکر صدها انسان بیگناه را در یک لحظه به قتل برسانند و به آن افتخار کنند. تاکید بیش از حد بر مسائل زیست محیطی، تلاشی است برای فراموشی و فرافکنی این حقیقت که انسان ها مشغول قتل عام یکدیگرند و در حال حاضر هیچ دورنمای واقعی ای برای برون رفت از این وضع وجود ندارد. معلوم است وقتی که ما از حل مسائل واقعی و حقیقی ناتوانیم، خودمان را گول می زنیم تا بیش از این اعصابمان را مکدر نکنیم و به جای تلاش برای رهایی از این وضع برای انقراض یوزپلنگ ها یا دلفین ها اشک بریزیم. همان گونه که مثلا به جای این که مشکل جنگ در سوریه را حل کنیم، برای وضع اسفبار آوارگان اشک می ریزیم، یا به جای این که داعش را نابود کنیم، برای تخریب فلان تکه سنگ از میراث فرهنگی سوریه اشک می ریزیم. به نظرم وقت آن رسیده است که از این ژست های اشک ریزان دست برداریم، مسأله حقیقی مان را تشخیص دهیم و واقعا کاری بکنیم.
چکیده: ما نگران آینده خودمان و نوع خودمان (بشر) هستیم و به همین دلیل می خواهیم از محیط زیست حفاظت کنیم، فقط و فقط برای آن که بتوانیم در آن زیست کنیم یا با آن سرگرم شویم. پس در یک کلام، نگرانی ما درباره طبیعت، نگرانی درباره حیات و سبک زندگی خود ماست و اگر هر گونه تخریب یا تغییر طبیعت منجر به حفظ بقای ما باشد، از آن اجتناب نخواهیم کرد.
منبع: جام جم