شنیدن و خواندن خبرهای مرگ و ناپدید شدن در کوه های شاخص ایران همیشه حالم را بد می کند. بسیاری از این افراد، کوهنوردانی هستند که به برنامه ای فراتر از توان و تجهیزات خود رفته بودند. شاید اگر این افراد با در نظر گرفتن تجربه و تجهیزاتی که دارند، به جای دماوند کوه های مناسب تری را برای صعود انتخاب می کردند، این همه مرگ و میر اتفاق نمی افتاد.
به دفعات دیده ام کسانی را که تازه چند ماه است که ورزش کوهنوردی را انتخاب کرده اند، در اولین تابستانی که می رسد راهی دماوند می شوند؛ بسیاری بدون حتی ذره ای حمل کوله! کوله ها را بر دوش قاطران انداخته و به زور مصرف قرص های ارتفاع خود را به قله می رسانند.
شلوغی پناهگاه های دماوند در روزهای آخر هفته ی تابستانی حکایت از عطش سیری ناپذیر برخی افراد برای صعود به قله دماوند (از تمام جبهه ها، در تمام فصل ها) به منظور پر کردن رزومه دارد. پیش آمده که از من می پرسند: چه کوه هایی را صعود کرده ای؟ و هنوز جواب را نشنیده می گویند: من تمام قله های ایران را زده ام! و احتمالا منظورشان از “تمام قله ها” دماوند و علم کوه و سبلان و کرکس و تفتان و هزار و بینالود و الوند از مسیرهای معمول شان است و بس. و هرگز ندیده ام که واقعا تمام کوه های سه هزار متری در نزدیکی شهرشان را قبل از صعود دماوند و علم کوه صعود کرده باشند؛ چه رسد به این که بخواهند صعودی فنی از مسیری جدید انجام دهند.
واقعا چرا حتما دماوند؟ چرا حتما علم کوه؟
به نظر من تا وقتی کوهنوردی تجربه و تجهیزات مناسب و جواب درخوری برای این سؤالات نداشته باشد، بهتر است به جای صرف هزینه و زمان زیادی که رفت و برگشت به این کوه ها برای شهرستانی ها در بر دارد، تلاش کند کوه های اطراف شهر خود را بهتر بشناسد و حداقل گاهی به آنها صعود کند!
در کوه هایی که با گروه های مختلف صعود کرده ام، یک مسئله به شدت مشهود بود، اینکه برخی کوهنوردان که در تمام مدت صعود به قله ساکت بوده اند و نفسی برای صحبت نداشته اند، هنگام برگشت از قله به شدت پر حرف شده و در باب تجارب شان از کوه سخن سرایی کرده اند. دیده ام که این کوهنوردان برای افرادی که مبتدی بوده اند درباره ی اینکه چطور توانسته اند “سبلان را با دمپایی” و “دماوند را با اسپورتکس” صعود کنند صحبت کرده و آن ها را تحت تأثیر قرار داده اند.
این افراد اشتباهاتی را که با بی توجهی و غرور کاذب مرتکب شده بودند نه تنها خطا نمی دانستند، بلکه به آن تفاخر هم می کردند. در صورتی که احتمال وقوع حادثه در تمام داستان هایشان وجود دارد و اگر نیک بنگریم، نه به خاطر توان بالایشان، بلکه به خاطر شانس زیادشان از حادثه جسته اند.
من دلم برای مبتدیانی که با چشمانی شگفت زده و ستایشگر به آن ها می نگرند می سوزد و نگرانم از اینکه با این الگوهایی که برای کوهنوردی خود پیدا کرده اند، هر کدام از آن ها می توانند با ادامه ی این جو “کوهنوردی بدون تفکر و مطالعه” در معرض حوادث مختلف قرار بگیرند. همیشه این افراد را در آخر برنامه به کناری می کشم و اهمیت شرکت در کلاس های پایه ی کوهنوردی و همچنین مطالعه درباره اصول این ورزش را به آنها یادآور می شوم.
موضوعاتی که درباره شان نوشته ام، شامل تمام حوادث کوهنوردی نمی شود. چه بسا کوهنوردان باتجربه و با تجهیزاتی که آموزش اصولی و مطالعه ی درستی درباره ی ورزش کوهنوردی انجام داده اند و متأسفانه در دام حادثه افتاده و جان باخته اند.
من حتی رزا علیپور را هم نمی شناختم. اما با شنیدن خبر این حادثه در صدد شدم تا این موضوع را که در میان کوهنوردان ها زیاد می بینم در اینجا به اشتراک بگذارم. شاید جرقه ای شد در ذهن کسی تا بدون عجله برای صعود قله های شاخص ایران، گام به گام کوه های زیبای این سرزمین را با آرامش زیر پا بگذارد و در کنار کوهنوردی، از تجارب استادان واقعی این ورزش استفاده کند.
منبع: آتش در کوهستان
با سلام خدمت آقای رودکی. ضمن تشکر از بازدید و نظر خوبتان، لطفا در صورت استفاده از مطالب وبلاگ اینجانب، نام وبلاگ را در ابتدای نوشته (و نه در ادامه ی مطلب) درج کرده و به وبلاگ آتش در کوهستان لینک بدهید. با تشکر