فعالیت 15 کارخانه آب معدنی در پلور: آب به اهل دماوند نمی رسد

توسط

یال جنوبی دماوند را گردشگران و کوهنوردان «شخم» زده اند. به گفته «محمدعلی فیاضی» مدیرکل کمیته طبیعت گردی کشور، آن ها نسل گونه های گیاهی و جانوری این کوه را در سراشیبی سقوط قرار داده اند. حالا نخستین اکوکمپ کوهستانی دماوند با سرمایه گذاری بخش خصوصی و با هدف توسعه پایدار و حفاظت از «دیو سپید پای در بند» روی «یال شمالی» آن افتتاح شده؛ تا این سؤال پیش بیاید که آیا ایجاد این «اکوکمپ» می تواند آغازی بر پایان تلخی بی پایان زخم توسعه ناپایدار «دماوند» باشد؟ آن هم زمانی که «فروش آب» در روستایی که خود دچار کم آبی است، به یک شغل تبدیل شده است.

نخستین زنگ قطع آب درست زمانی به گوش گردشگران ناندل می خورد که کف صابون زیر شیرآلاتی که هیچ قطره ای از آن ها نمی چکد؛ روی سر و دست شان می خشکد تا این سؤال پیش بیاید آیا کم آبی به دامنه های البرز که برف روی سرش تضمینی برای شهرهای اطراف هم هست؛ رسیده؟ انعکاس صدایی در کوه می پیچد که «رسیده»! این مساله را یکی از زنان روستا که یکی از دو مغازه ناندل را می چرخاند هم تایید می کند. ویترین مغازه اش پشت دبه های سفید خالی آب که با یک طناب از یک سوی مغازه تا سوی دیگر آن کشیده، گم شده است. اصلا این دبه ها هستند که پیش از تایید زن و انعکاس صدایی که دماوند را در می نوردد؛ آژیر بی آبی را به صدا در می آورد.

از آن ابری که به گفته «ملک الشعرای بهار» «چهره دلبند» دماوند را پوشیده بود «تا چشم بشر نبیندت روی» دیگر خبری نیست. حجم برف به طرز عجیبی کاهش یافته است! صدای زن هم تلخی ماجرا را تکمیل می کند: «تابستان ها آب خیلی کم است. جمعیت هم زیاد می شود، بنابراین آب را ساعتی می کنند.» چشم که بگردانی کنار هر خانه و در لابه لای درهای باز، چند دبه بزرگ آب را می بینی. به گفته این بانوی ناندلی قطعی آب همیشه هست اما پنجشنبه و جمعه ها که جمعیت گردشگران زیاد می شود؛ این تشنگی بیشتر خودش را نشان می دهد. عمق تلخی ماجرا جایی است که معلوم می شود شغل بیشتر اهالی روستا کشاورزی یا دامداری است که هر دو هم به آب زیاد نیاز دارند. اصلاح کشت هم هنوز در این منطقه انجام نشده و محصول جایگزین را هم معرفی نکرده اند تا بخشی از آب هم صرف تولید «سیب زمینی» شود که از محصولات «پر آب بر» است. چرا با کمبود آب باز هم «سیب زمینی» می کارید؟: «از آب شرب استفاده نمی کنیم. با آب جوی زمین ها را آبیاری می کنیم.» آب را از سرچشمه با لوله به خانه ها کشانده اند و زنان و مردان این روستا نمی دانند؛ آن آب جویی که آن ها از آن صحبت می کنند؛ همان آبی است که در بطری های معدنی ریخته می شود و در شهر به قیمت های مختلف به فروش می رسد!

مردی به میان حرف های زن می آید و می گوید: «همه آب های اینجا را کارخانه های آب معدنی می دوشند و می برند.» تا زن هم یادش بیاید که در ناندل 16-15 نیسان وجود دارد که آب شرب خانه ها را در دبه می کند و به آملی ها می فروشد. آیا آمل «شهر باران ها» هم دچار کمبود آب شده است؟ زن پاسخ دیگری دارد: «آملی ها اعتقاد دارند که آب شهر آلوده است و دنبال آب پاک اند.» او «آب فروشی» را یکی از مشاغل ناندلی ها می داند: «یک دبه بیست لیتری 2 هزار تا 2 هزار و 500 تومان.» از این آب به روستاهای آمل هم می رسد: «روستایی ها هم می گویند درصد میکروب آب شرب شان بالاست.» مرد میانسال می گوید: «فقط در منطقه پلور «15» کارخانه آب معدنی است. زمین های کشاورزی را گرفتند و آب معدنی کردند.» بحث را به «زیار» می کشاند و می گوید: «اخیرا آمده اند از دل کوه از منطقه «زیار» 15 کیلومتر لوله زده اند و آب آورده اند «پلور» تا بطری آب معدنی را پر و صادر کنند. آن وقت کشاورز اینجا خودش «آب» ندارد. کشاورزی و دامداری جمع شده؛ زمین ها هم بایر مانده اند. همه رفته اند به شهر. کسی نمانده دیگر. رفته اند راننده کامیون و نیسان شده اند. توی شرکت ها کار می کنند.»

زن هم می گوید: «جوانان بیکار بودند. مجبور شدند که آب بفروشند.» تازه سر درد دل اهالی باز می شود: «یک درمانگاه داریم ولی دکتر نداریم. آمپول و قرص هم نداریم.» به گفته یکی دیگر از اهالی، ناندلی ها برای رفتن به دکتر باید به آمل بروند: «فاصله آمل تا روستا به صورت طبیعی یک ساعت است اما با توجه به اینکه جاده اصلی است فاصله چهار ساعت می شود.» ناندلی دیگری می گوید: «چهارشنبه که می شود تهرانی ها به سمت آمل می روند؛ جمعه و شنبه برمی گردند. رفت و برگشت، همه اش ترافیک است.» یکی از مردها هم می گوید: «آن هم در جاده ای که برای 40 سال پیش است. آن زمان تبار ما کلا «یک ماشین» داشت.»

می گویند از رهگذر کوهنوردان هم چیزی به آن ها نمی رسد: «2 ماه تردد دارند. معمولا هر چی را می خواهند از شهر می خرند.» البته قاطر و اسب های روستا معمولا در این 2 ماه سرشان شلوغ است. «قاطرداری» را شغل می دانند. قاطر هایی که به گفته آن ها در کوه ول هستند؛ سفید، سیاه و قهوه ای. مدام هم در حال چریدن هستند: «هر زمان که کوهنوردی می آید یک نفر وسایلش را می برد و پول اجاره قاطر ها را اگر اجاره ای باشد، می پردازد.» ناندلی ها به جمع قاطر و اسب می گویند: «ِالخی.» امسال هر کوله ای را 60 هزار تومان برده اند. هر قاطر 5 کوله را به بالای دماوند می برد. البته تخفیف هم دارند به شرط اینکه صاحب قاطر، بار را بالا ببرد. آن زمان برای هر 5 کوله؛200 هزار تومان می گیرد. برای برگشت هم همین مقدار را می گیرند ولی معمولا کوهنوردان از کوه سبک بال بر می گردند و باری ندارند که بخواهند روی قاطرها بگذارند.

وقتی گردشگران بتوانند خاک منطقه را سست کنند؛ گله های چند هزار تایی گوسفندان با کوه چه می کنند؟ این سؤال وقتی در ذهن ها جاری می شود که چهره سوخته یک شهروند «افغانستانی» که دور از گفت و گو ها در حال خرید، برای باقی چوپان ها در آن بالا دست هاست، توجه ها را به خود جلب می کند. ریشش سیاه و پرپشت است؛ پوستش سرخ و سوخته. با قاطر 6 ساعت راه است تا به آن بالا ها برسد. وقتی که می پرسم چی خریدی ببری برای رفقایت، دل آزرده می گوید: «پول خودمان است. با پول خودمان خرید می کنیم.» وقتی خیالش راحت می شود؛ کمی ریخش وا می شود: «هر برج یک کشتنی داریم؛ چاق ترین شان را.» زن فروشنده وارد بحث می شود: «هر کدام را خودشان بخورند می گویند، گرگ خورد.» هراسان می گوید: «نه. نه. پوست و روده اش را می خواهند.» پوست و روده اثبات می کند که آن ها گله را خورده اند. اگر جور دیگری باشد باید جریمه آن را پرداخت کنند: «اگر گرگ بخورد باید تلفات بدی.» منظورش از تلفات، لاشه گوسفند تلف شده است: «اگر تلفات ندهی باید از حقوق خودت بپردازی.» چیزی حدود 500 هزار تومان. یکی از صدها چوپان بنیاد مستضعفان است. پس آن بالا مراتع بنیاد است. تا حالا حیوانات وحشی هم نتوانسته اند گوسفندی را از چنگ شان درآورد: «یک شیر بود که سگ ها گرفتند.» هر چه توضیح می دهم که نسل شیر در ایران 100 سال پیش منقرض شده بود قبول نمی کند: «ابلق بود. سیاه، سفید و سرخ. باغ وحش برو. از همان ها که توی باغ وحش است.» یکی می گوید اینجا گربه وحشی زیاد است شاید کار آن ها باشد. باز هم یک جواب در آستین دارد: «گربه وحشی خیلی تند است. سگ ها نمی گیرند. گوشت اش هم تلخ است.»

13 سال است که در این منطقه چوپانی می کند. زن از روستایی به نام «قرن آباد» در استان همدان گرفته است اما در تهران زندگی می کند. هر دو هفته یکبار می رود پایتخت تا زنش را ببیند. گروه آن ها 22 گله را چوبانی می کنند. هر گله 600 میش بزرگ و 600 میش کوچک می شود که چهار چوپان از آن محافظت می کنند. حقوقش به یک میلیون می رسد. آذر ماه هم بیمه می شود. همه چوپان های منطقه افغانستانی هستند جز سرپرست که از او به نام «قرقچی» یاد می کند. نیمه اول مهر که برسد گله را «هی» می دهند سمت «رود شور». رودشور در قزوین است. 11 روز طول می کشد که برسند به مراتع قزوین. حوصله اش سر می رود یا سؤالات را دوست ندارد، می گوید که می خواهد برود. او می رود و این سؤال می ماند که آیا گله ها آخرین تهدید مراتع دماوند هستند؟ صدایی در کوه می پیچد که ساخت و سازها به گفته یکی از زنان روستا زیاد شده است. برخلاف آن چیزی که در ابتدای راه به ما گفته اند. هر ناندلی هم که رفته شهر، دوباره برگشته تا از خودش یک ویلا داشته باشد: «مثلا دختر من ازدواج کرده؛ حالا همسرش آمده و اینجا ویلا ساخته است.»

مالک اصفهانی و تهرانی هم در ناندل پیدا می شود. ارزش زمین هم نسبت به گذشته چهار برابر شده با وجود این یکی از اهالی می گوید: «واقعا برای این آب و هوا؛ این قیمت کم است.» یک خبر دیگر هم می دهند. مردم این روستا در حالی که با کم آبی دست و پنچه نرم می کنند؛ قرار است کارخانه «آب معدنی» بزنند. بنابراین حالا بهتر می شود درباره آینده باغ های سیب دماوند صحبت کرد؛ باغ هایی که آبخورشان ملس است و به اصلاح «پر آب بر»ند! باغ هایی که گل سرسبد سیب های ایران هستند.

گزارش از: زهرا کشوری

در حالی که خبرها حاکی از تلاش های سازمان های متولی برای ثبت جهانی دماوند است، این گران کوه از ضعف مدیریت در ابتدایی ترین اشکال آن رنج می برد. اگر این تلاش ها باعث می شود موضوع اصلی؛ یعنی، خود دماوند مورد بی مهری قرار گیرد، آرزو می کنیم دماوند ثبت جهانی نشود. در همین رابطه دردنامه دماوند را بخوانید …

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید