تنها بودن در کوه نمی تواند بدین معنا باشد که شما در یک تنهایی مطلق هستید، همان طور که در یک جمع شلوغ می توان تنها بود. شاید بتوان تنهایی را زمان تشدید ترس و مشکلات شخصی دانست و شاید برعکس قادر باشید که نه تنها افکار خود را از آن منحرف کنید، بلکه مایه تشویش و دلگرمی خود گردید.
در سال 1978 زمانی که مجددا و به تنهایی عازم نانگاپاربات جهت صعود از یک مسیر خاص و بسیار مشکل و به صورت انفرادی شدم، مسایل برایم تغییر کرده بود، به گونه ای که در تمام مدت با خودم نجوا می کردم! دیگر هدف من فتح یک قله مشکل و بزرگ و بازگشت قهرمانانه به خانه نبود، بلکه قصد من شناسایی و درک ترس و مسائل شخصی ام در برابر طبیعت و “خودم” بود. می خواستم با فکر نو، احساس آن زمان را مجددا در خود به وجود بیاورم و این نبردی طولانی و دشوار را می طلبید، هر چند که من تماما آن را پذیرفته بودم.
به همین دلایل صعود آن سال مهم ترین صعود زندگی من بود و حال بعد از گذشت سال ها باز خود را در اثبات برخی مسایل شخصی که هیچ گونه ارتباطی به غیر ندارند در اجبار می بینم.
زمانی که در سال 1978 روی قله نانگاپاربات ایستادم احساس کردم که دوباره متولد شده ام، اما این بار که رویای دیگری را به واقعیت (صعود انفرادی از مسیر شمالی اورست) مبدل کرده بودم چیزی برای بیان احساس جدیدم در خود نداشتم، هیجانات روحی به حد اعلای خود رسید و ذهن من نمی توانست هیچ گونه عکس العملی از خود نشان دهد و من در نهایت سادگی در قله حضور داشتم.
در آن لحظه تماما در جستجوی چهره ای از تنهایی و یا احساسی از آن بودم اما هیچ گاه نتوانستم حتی ادعا کنم که تنهایی خود را پیدا کرده ام، با این اقدام فقط توانستم درهایی را بر روی خود بگشایم که مرا در مقابل ضربات سنگین گذشته زندگی ام و آنچه که در آینده با آن مواجه خواهم شد یاری خواهد داد.
تدریجا و قدم به قدم سعی کردم خودم و آنچه را که بدان علاقه دارم شناسایی کنم که گاهی اوقات نتبجه بخش بود و به من این جرات را داد که با بازنگری گذشته خودم، برای آدمیان موثرتر عمل کنم. از سفر به درون خودم راضی هستم چرا که امکان رشد در آنجا همیشه وجود دارد.
نوشته: راینهولد مسنر ، ترجمه: محمد جدیری عباسی
طرز تفکرش قابل ستایش و تفکر است
تنها بودن در کوه نمی تواند بدین معنا باشد که شما در یک تنهایی مطلق هستید، هماطور که در یک جمع شلوغ می توان تنها بود …