چرا به کوه می رویم؟

توسط

به راستی چه جذبه ای در کوهنوردی وجود دارد که باعث می شود این چنین سختی های آن را به جان بخریم؟ چه تجربه ای در زندگی با طبیعت وحشی وجود دارد، که کوهنوردی را این چنین زیبا و هیجان انگیز ساخته است؟ چه صحنه های بدیع و شگفت آوری در کوهستان وجود دارد که برای لحظه ای دیدن آن ها حاضریم تمامی سختی های مسیر را تحمل کنیم؟

در خانه می توانیم شب های زمستان کنار بخاری تا صبح را به راحتی و خوبی سپری کنیم و از منظره باریدن برف از پشت شیشه لذت ببریم. اما در یک چادر دوپوش تا صبح زیر شلاق های باد و کولاک در کیسه خواب به امید صبح و خوب شدن هوا لرزیدن، هیجان و اضطراب خاصی دارد که تا تجربه نکنید قادر به درک آن نیستید.

می توانیم خواب شیرین صبحگاهی را از دست ندهیم و راحت در رختخواب مان تا دیروقت یک روز تعطیل بخوابیم یا اینکه همت کنیم و قصد کوه کنیم و منظره طلوع زیبای خورشید را از فراز قله از دست ندهیم.

می توانیم در گرمای طاقت فرسای تابستان زیر کولر، یک شربت آبلیموی تازه و خنک بنوشیم و به یک موسیقی زیبا گوش دهیم یا اینکه خسته و عرق کنان و چفیه به دور سر و کوله سنگین به پشت از یک شیب تند بالا برویم و در این شرایط چه لذتی دارد، یا یافتن چشمه ای گوارا و خنک، که به قول کوهنوردان “زندگی” است.

آری، روز اول قرار این نبود که از تپه ها، کوله باری را بالا ببریم یا از دیواره ها بالا برویم. روز اول، وقتی به کوه رفتیم که دلتنگ شدیم. وقتی که همدهی صادق تر از سنگ صبور کوهستان نیافتیم و آوازی خوش تر از نجوای نسیم نشنیدیم.

می خواهیم سوهان رنج صعود را به دل بساییم تا آیینه دل را صیقل دهیم.
قرار است در سخت ترین شرایط یکدیگر را تحمل کنیم تا رسم مدارا با خلق را بیاموزیم.
قرار است جان مان را با رشته طنابی به دست هم بسپاریم تا معنی اعتماد را بدانیم.
قرار است با سوز زمستان و عطش تابستان کنار بیاییم که او با صابرین است.

نویسنده: محمد والی نژاد

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید