معرفی و نقد فیلم رویای آریزونا

توسط

رویای آریزونا (به انگلیسی: Arizona Dream)‏ فیلمی به کارگردانی امیر کوستوریتسا است که در سال 1993 ساخته شده ‌است. بازیگران این فیلم جانی دپ، جری لوئیس و فی داناوی هستند.

رویای آریزونا فیلمی در مورد یک مرد و یک ماهی ست، فیلمی در مورد یک مرد و ماه ست، فیلمی در مورد یک زن و پرواز است، فیلمی در مورد یک زن و خودکشی ست، فیلمی در مورد یک مرد و بازیگری ست، فیلمی در مورد رویای همه انسانهاست، انسانهایی که رویاهایشان را دفن نمی کنند، فیلمی در مورد تاکید بر زیستن با همه تلخی هایش است. کاستاریکا با سینمای هجوآلود و سوررئالیستی خود به بهترین شکل ممکن انزجار خود از دروغ، ریا و عادات و باورهای توده را به تصویر می‌کشد. طنزی که در آثار او دیده می‌شود به شدت تلخ و تاریک است و هر بیننده‌ای را تا مدت‌ها به فکر وا می‌دارد، او گاه از هجو و گاه از شیوه روایی ای که نشان از گروتسک دارد به خوبی بهره می برد.

رویای آریزونا تنها فیلم کاستاریکاست که در آمریکا ساخته شده. کولی ها و انسان های دربدر و حاشیه ای فیلم، دیگر متعلق به سواحل دانوب نیستند اما هنوز کولی اند و غرق در تنهایی و بی سرزمینی (همچون همه ی آدم ها، بیگانه و بی پناه). کاستاریکا از ما می خواهد که به زندگی احترام بگذاریم، عشق بورزیم و اگر مجالش نبود در رویاهایمان ادامه اش دهیم. شاید هم بهتر است کودک باشیم و به کودک درون خود پاسخ بدهیم. فیلم روایتی ست دردناک و خنده آور از ما و دنیای اطرافمان که شامل فضاها و قاب هایی شاعرانه نیز هست و نماهای بسیاری بر این نوع سینما تاکید دارند.

کارگردان: امیر کاستاریتسا
مدت فیلم: 142 دقیقه
موسیقی: گوران برگوویچ
محصول: 1993 – آمریکا و فرانسه
ژانر: کمدی، درام، فانتزی، رمانتیک
بازیگران: جانی دپ (اکسل بلکمر)، جری لوئیس (لئو سوئیتی)، فی داناوی (الین استاکر)، لیلی تیلر (گریس استاکر)، وینسنت گالو (پاول لگر)، پائولینا پوریزکوا (میلی)، مایکل جی پولارد (فابیان)، کندیس میسون (بلنچی)، الکسا رین (انجی)، پالی نونان (بتی)، آن شالمن (کارلا)، جیمز آر ویلسن (وکیل)، کیم کیو (عروسک آوازخوان)

شخصیت ها
در فیلم با یک شخصیت محوری “اکسل” و سه کاراکتر دیگر که هر یک داستان خودشان را دارند روبرو می شویم، ابتدا “پل” که پسرعموی اکسل است و در رویای ستاره سینما شدن زندگی می کند، دوست دارد توجه همه زن ها را به خود جلب کند، بدطینت نیست و روی خوشتیپی اش با آن کت شلوار مشکی کلی حساب می کند. نفر بعد “الین” است زنی میانسال که دارد کم کم از زیبایی و طراوت فاصله می گیرد و این او را کلی ترسانده است. شخصیت بعدی “گریس” نام دارد که با همه خرابکاری هایش دلنشین و دوست داشتنی و جذاب است، با سیگار همیشگی گوشه لب و آکاردئون و لاکپشت هایش، با زبان تند و تیز و صریحش، با تیک های عصبی که لب و چانه اش را به جلو پرت می کند و چقدر اینکار جذاب ترش کرده با همه عشقی که انگار از همان دیدار نخست در نمایشگاه اتومبیل به اکسل سر به هوا پیدا کرده و با آرامشی که بعد از دو طرفه بودن احساسش میآبد و البته با خودکشی غم انگیزش در فصل پایانی

شخصیت اصلی فیلم نیز “اکسل” است که پسری رویاپرداز می باشد و 23 سال سن دارد، پدربزرگش بزرگترین فروشنده کادیلاک بوده، همان شغلی که حالا عمویش ادامه می دهد. او شغلی موقت و البته عجیب و غریبی دارد: ماهی ها را می گیرد، آنها را وزن می کند، به آنها برچسب می زند و در آب رها می کند و جالب اینکه در صدد کشف این است که ماهی ها چه رویایی دارند، اکسل پا را فراتر هم می گذارد و معتقد است ماهی ها همه چیز را می دانند. عمو لئویش قهرمان دوران کودکیش بوده، و معتقد است وقتی والدینش مردند کودکی اش برای همیشه از بین رفت. اکسل که رفته رفته تبدیل به یک مرد می شود، در رویاهایش خود را اسکیمو می بیند.

خلاصه داستان
«اکسل» (جانی دپ) در رویا می‌بیند که یک اسکیمو یک ماهی هالیبوت کمیاب می‌گیرد و آن را برای خانواده‌اش می‌برد. «پاول»، پسرعموی اکسل (وینسنت گالو) او را متقاعد می‌کند که از نیویورک به آریزونا برای شرکت در جشن عروسی عمویش، «لئو» (جری لوئیس) برود. عمویش سعی می‌کند که اکسل را متقاعد کند تا برای همیشه آنجا بماند و شغل خانوادگی شان یعنی فروش کادیلاک را به عهده بگیرد. ابتدا اکسل با این پیشنهاد مخالفت می‌کند اما بعد تصمیم می‌گیرد تا آن را امتحان کند.

او با دو زن عجیب آشنا می‌شود:«الین» (فی داناوی)، زنی که که همیشه آرزو داشته تا یک ماشین پرنده بسازد و دخترخوانده‌اش «گریس» (لیلی تیلور) که به الین حسادت می‌کند و آرزو دارد تا خودش را بکشد و بعد از مرگ در قالب یک لاکپشت به دنیا بازگردد (تناسخ). اکسل عاشق الین می‌شود و تصمیم می‌گیرد به او کمک کند تا رویایش را به واقعیت تبدیل کند. اکسل و الین شروع به ساخت ماشین می‌کنند اما گریس آن را خراب می‌کند. اکسل دوباره آن را تعمیر می‌کند. لئو و پاول به خانه الین می‌آیند تا اکسل را ترغیب به بازگشت کنند، اما الین آنها را با شات گان تهدید می‌کند. اکسل و الین ماشین را کامل و آن را آزمایش می‌کنند، اما ماشین به درخت برخورد می‌کند.

گریس به اکسل پیشنهاد بازی رولت روسی را می‌دهد. اکسل اول می‌ترسد اما در نوبت دومش ماشه را چندین بار می‌چکاند. تفنگ شلیک نمی‌کند. اکسل، الین و گریس به نمایش استعداد پاول می‌روند. او تصمیم می‌گیرد تا نقش کری گرنت در شمال تا شمال شرق را بازی کند. پاول رتبه اول می‌شود. نامزد لئو می‌آید و می‌گوید که حال لئو خوب نیست. اکسل می‌فهمد که لئو دارد می‌میرد و آمبولانس خبر می‌کند، اما لئو فوت می‌کند.

چند ماه بعد یک روز قبل از تولد الین، اکسل و پاول به خانه الین و گریس می‌روند. الین از دست اکسل عصبانی است که مدت زیادی با او تماس نگرفته ‌است، اما او را می‌بخشد. الین روز تولدش، یک هواپیما هدیه می‌گیرد. هر چهار نفر تولد او را جشن می‌گیرند و گریس لاکپشت‌هایش را آزاد می‌کند. بعد از آن گریس به اکسل یک گوی هدیه می‌دهد و به او می‌گوید که می‌خواهد اکسل دنیا را به دست آورد. اکسل به گریس می‌گوید که الین عوض شده ‌است و او دیگر عاشق الین نیست. او به گریس قول می‌دهد که به آلاسکا برود.

اکسل، الین، گریس و پاول با هم درباره اینکه چه طور دوست دارند بمیرند صحبت می‌کنند. بعد گریس می‌گوید که می‌رود که بخوابد. او به طبقه بالا می‌رود و یک لباس سفید و کلاه می‌پوشد و بیرون می‌رود. اکسل و الین او را از پنجره می‌بینند و می‌دوند تا جلوی او را بگیرند. گریس به خودش شلیک می‌کند و یک صاعقه هواپیمای الین را نابود می‌کند.

مدتی بعد از مرگ گریس، یک شب اکسل به نمایشگاه رها شده کادیلاک عمویش، لئو می‌رود و در یک کادیلاک که یک گربه هم با بچه اش آنجاست می‌خوابد. فیلم با رویای اکسل تمام می‌شود؛ که خودش و عمویش را به شکل دو اسکیمو می‌بیند که یک ماهی هالیبوت گرفته‌اند و ماهی از دستهایشان به سوی طلوع آفتاب پرواز می‌کند.

تحلیلی بر فیلم
هر کس رویایی دارد و اینجا جهانی ست که بر تکرار رویاهایِ دیگران، ما، و سپس دوباره دیگران پیش می رود، رویای آریزونا یک کمدی سیاه است. داستانِ سرگردانی آدم هایی که دردمندانه آرزومند زندگی اند، و همچنین، عشق به گوشه ای از آن، البته با بازی های حساب شده بازیگران توانمند در آن. اِلِمان های پرواز در گوشه، گوشه فیلم به چشم می خورند، همچون پره پنکه های سقفی که از ملخ هواپیما درست شده اند، ماکت های هواپیما و همچنین چرخش های مداوم و 360 درجه ای و زیبایِ دوربینِ شناور و گاه بی قرار که در یکی از سکانس هایِ خارجی با دیالوگ های اکسل و لینا (با بازی فی داناوی و جانی دِپ که شمایل یک عشق ناهمخوان و بی قواره را به نمایش می گذارند) در هم می آمیزد و با چرخش 360 درجه ای دوربین شناور و همچنین حرکات عمودی آن یکی می شود و بی آنکه تغییری در طراحی صحنه ایجاد کند و یا از جلوه های مصنوع و ویژه بهره ببرد، حس پرواز را در تصاویر شکل می دهد و برای لحظاتی سوبژکتیویته دوربین به پرسوناژها و از آنجا به مخاطب منتقل می شود و آن ها بر سر جای خود همراه با ما به پرواز در می آیند.

یک سال پس از موفقیت فیلم دوران کولی ها، محصول 1988 که همزمان شد با آغاز جنگ های داخلی شبه جزیره بالکان و در پِی آن فروپاشی یوگسلاوی. این حادثه تلخ و دردناک که در پِی آن هزاران هزار کشته و یا بی خانمان شدند، موجب شد سینمای رئالیستی کاستاریکا به یکباره دچار تحول عظیمی شود. نگاه اجتماعی او در فیلم های اولیه اش، پس از جنگ به نگاهی تلخ و زننده و متکی بر سیاست ضد جنگ تبدیل شد. چهره آرامی که کاستاریکا در سه فیلم نخست خود از سرزمینش ارائه داده بود، پس از جنگ به تصویری مملو از ناامنی تبدیل شد، سرزمینی که هر لحظه آبستن حادثه ای تلخ و ناگوار است. این اتفاق کاستاریکا را به مدت پنج سال از سینما دور کرد، که شاید دلیل عمده ی آن فضای ناامنی بود که منطقه ی بالکان و به ویژه شهر سارایوو در آن بسر می برد.

اما کاستاریکا که نمی توانست خود را از سینما دور ببیند به آمریکا رفت و در سال 1993، چهارمین فیلم بلندش را کارگردانی کرد. این سورئالیسم متفاوت که “رؤیای آریزونا” نام دارد، به نقطه ی عطفی از سینمای رئال به سینمای سورئال برای کاستاریکا تبدیل شد، نقطه عطفی که از آن به بعد سینمای کاستاریکا را در مسیر تازه ای انداخت. فیلم رویای آریزونا تصویرگر رویاهای جوانی سرکش و عصیانگر است، که شاید بتوان آنرا جلوه ای از دوران جوانی خود کاستاریکا نیز قلمداد کرد. این فیلم با اینکه از حضور سه هنرپیشه مطرح زمان خودش یعنی: “جری لوئیس“، “جانی دپ” و “فی داناوی“، بهره می برد، اما نتوانست موفقیت کارهای قبلی را برای اِمیر به همراه داشته باشد، ولی با این حال به عنوان اولین اثر انگلیسی زبان او توانست در چند جشنواره، که معتبرترین آنها “فستیوال فیلم برلین” بود بدرخشد و جایزه خرس نقره ای این جشنواره را از آن خود کند، اما فیلم به لحاظ محتوای درونی و ملموسش از ارزش و جایگاهی معتبر برخوردار است.

قسمتی از رویای آریزونا ستایش از سینما برای رویاهایی ست که در طی زمان به بینندگان خود فروخته و لحظات ناب را رقم زده است. رویای پرسوناژهای فیلم از پرواز با ماشین پرنده و جوان شدن تا خودکشی و سپس برخواستن در قالب یک لاک پشت (که در تفکر بودایی و همچنین سرخپوستی اشاره اش به تناسخ است) و مرگ در حال استحمام، و تماشای صحنه شکار شدنِ کری گرانت توسط هواپیمای سم پاش در فیلم شمال از شمال غربی (اثر آلفرد هیچکاک – 1959) با فرو بردن تلویزیون در وان حمام، تا به دست آوردن دنیا و لمس آن با یک گویِ کروی از نقشه جهان را شامل می شود. جانی دپ در دهه 90 بازی های خوب و ماندگاری در فیلمهایی که در آنها نقش آفرینی کرده است به یادگار گذاشته است. فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد؟ با بازی جانی دپ، لئوناردو دی کاپریو و دارلین کیتس به کارگردانی لاسه هالستروم آلمانی تبار، را خیلی دوست دارم، ارتباط خیلی خوبی با شخصیت های فیلم و داستانش برقرار کردم بطوری که داستان فیلم تاثیری زیادی بر روی من گذاشت.

فیلم با رویای اکسل تمام می‌شود (در حالی که او به خواب می رود و به رویاهایش برای رهایی از جهان تلخ زیسته پناه می برد این بار شاید بداند ماهی ها چه وقت و چگونه اسیر رویاهایشان می شوند)؛ که خودش و عمویش را به شکل دو اسکیمو می‌بیند که یک ماهی هالیبوت (یا همان ماهی صوفی) گرفته‌اند و ماهی از دست هایشان به سوی طلوع آفتاب پرواز می‌کند، رویایی که کم و بیش به نظر می آید خود سینما و ماندن در جعبه ی جادویی ست. ماهی در اینجا تاکیدی بر روی شکار بودن و همچنین سیال و جاری بودن است و بیرون از آب بودن او نشانه ی مرگ و تحقق نیافتن رویاها و سرکوب درون است، ماهی هالیبوت (نوعی ماهی بزرگ، پهن و کمیاب) که در تمام طول فیلم و همراه با تم تکرار شونده ی موسیقی، همچون موتیفی همراه کاراکترها و رویاهایشان پرواز می کند، همچون ماهی سیاه کوچولو (و گوشه هایی از جهانی که صمد بهرنگی ترسیم می کند) که دل از آب می کَند و به دنیای بیرون پا می گذارد، که همانا لمس مرگ است و این تاوان و هزینه ای ست که برای رسیدن به رویاها و کشف دنیاهای موازی و دنیاهای دیگر باید پرداخت کرد.

این ها رویاهایی هستند که همواره با بشر اولیه و مدرن همراه بوده و هستند، از پرواز گرفته تا شهرت بر پرده سینماها و بر روی سِن. فیلم مرز میان رویا و واقعیت را می شکند و تنها با تاکید بر اِلِمانهایی از جنس حقیقی بودنِ زندگی و تلخی ها و کمبودهای آن است که یادآور می شود که قسمتی از جهان رویا نیز جزیی واقعی و حتی دست یافتنی از درون بشر است و اینکه هر چه که ما امروز در پیرامون خود می بینیم روزی از افکار و تخیلات کسی گذشته، پس حاصل رویاها و تخیلات دست نیافتنی افرادی در روزگاری بوده است و همین رویاها کودکی ما را شکل داده اند و به حیات و حرکت ما تداوم بخشیده اند، رویاهایی که از یاد می بریم و آن ها را می کُشیم یا در درون خفه و حبس می کنیم و تحقق آن ها را به آخر و بعد از مرگ (یا به مرگ) می سپاریم.

راز همبستگی، برقراری ارتباط میان نسل ها، دوستی و محبت، در رویاهای مشترک نهفته است، رویاهایی که تقریبا در تمام موارد محکوم به حبس و فراموشی اند و فاصله ها را حفظ و بیشتر می کنند. شاید رویا تنها حقی ست که نمی توان آن را از هیچ انسانی گرفت و یا ربود. برخی از رویاها همچون پرواز و زندگیِ جاودانی، تقریبا در تمامی انسان ها فصلی مشترک دارند و این کار برقراری ارتباط را آسان می کند.

موسیقی فیلم
می توان گفت فیلم جسم و موسیقی روح “رویای آریزونا” است، نمی شود این فیلم را دید و به موسیقی جادویی و همیشه حاضر و زنده اش دل نسپرد؛ موسیقی که همراه با تصاویر و آن شخصیت های رویایی دست بیننده را می گیرد و با خودش به رویای آریزونا می برد، آهنگساز فیلم گوران برگوویچ نام دارد و همانطور که از اسمش مشخص است هموطن کاستاریتساست، خواننده آهنگهای فیلم “جیمز نیوئل اوستربرگ” نام دارد، و موسیقی فیلم ترکیبی از سبک های موسیقی عامیانه بلغار و مقدونی با تم های آمریکایی است. در تیتراژ ابتدایی و انتهایی فیلم نیز از ترانه های ایگی پاپ، (خواننده افسانه ای پانک – راک) استفاده شده است.

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید