صعود قلم یا صعود قدم!

توسط

قصه، قصه صد سال پیش نیست، بیست سال پیش هم نیست، ده سال پیش هم نیست، کمتر از آن …

صدها وبلاگ نویس کوهنورد و یا کوهنورد وبلاگ نویس بودند که برای دل خودشان می نوشتند، در آن بین دل ها اهل طبیعت بود و کرشمه هایش هم از نوع نوازش نسیم بهار، سرما و یخ بندانش از نوع سوز و سرمای دماوند و خاطرات خوش و شیرینش از نوع چشمه های گوارای الوند.

دل ها به صورت مجازی همدیگر را حال می پرسیدند و اگر حالی بود در قالب کامنتی به هم نزدیک می شدند، در آن بین ایده و اندیشه ای پیدا شد تا به قول دوستان، همدیگر را ببینند و آشنا شوند که در پس اندیشه ای که در قالب کلام بر صفحه وب نوشته می شود کدام چهره نشسته است، این برخلاف آنچه در جامعه رواج دارد بود، چرا که در جامعه می خواهیم بدانیم در پس این چهره هایی که روزانه می بینیم چه اندیشه ای نهفته است، دنیای مجازی افراد را خیلی جلوتر از فیض بوک (فیس بوک) با هم رخ به رخ کرده بود و دل ها یکی شده بود و انگار سال هاست با هم نشست و برخواست داشته اند، پس یکی پیش قدم شد، تا قدم ها را برداریم و به یک جا روان شویم و همدیگر را ببینیم و بدین صورت، صورت ها نمایان شد و چهره به چهره، دوستان همدیگر را دیدند و روزی در مهرچال، به دنبال مهر باشند و روزی در یخچال به دنبال ذوب شدن یخ روابط در گرمای تخت رستم، روزی بینالود و روزی جنگل های خرپاپ و آبشارش و البته راهی شدند به قلعه ای چون موران.

عده ای پدر شدند و مدعی بزرگی قوم بی طایفه، و عده ای خود را کلانتر ایل نام نهادند و در پی کشف بزرگی پنهان خویش. زمان گذشت و همه در این راه پخته شدند، به نحوی که عده ای وا رفتند و دیگر پختگی و خام بودن شان را نفهمیدیم. دل ها برایشان تنگ شد و حضورشان در ادامه برنامه ها برای خودشان ننگ.

در آن سال های نخست دعوا بر سر میزبانی و خدمت بود، رقابت ها شدید و فال و قرعه و گوی و میدان بود. تقلب و کودتا مطرح شد که در انتخاب فلان میزبان تقلب شده است و … به راستی چه تقلب های مقدسی! تقلب برای ارئه خدمت و تقبل زحمت. تا باشد از این تقلب ها. آن موقع اوضاع اقتصادی روان بود و ارزانی در گوش مان و پادشاهی در جیب مان. نه قدرش را دانستیم و نه قدش را. از جیره هم خبری نبود تا با دادن ارزنی بنام یارانه، سیلوئی بنام کارانه را بدهیم و به جای اینکه در زندگی روان شویم دائما در زندگی دوان شدیم.

گرانی بر کشور مستولی گشت و دیگر یارانه بگیرها توان حضور در برنامه را هم نیافتند چه رسد به میزبانی. برنامه “صعود قلم یخچال” انگار برف هایش ماندگار شد و بعد از آن دیگر رقابت کمتر شد و البته حضورها کم رنگ تر.

بر و بچه ها کمی متفرق شدند و بزرگان قوم عبا و دستار خویش را آویختند و با جمع نیامیختند، آرام آرام مهمان بازی زیاد شد و هر کسی با خود مهمانی آورد که البته بد هم نبود اما پیش بینی های میزبان را متاثر می کرد و ناچارا و کمی این درخت پر شاخ و برگ شد. پاییز از راه رسید و بادی نوزید تا شاخ و برگ های اضافه و حاشیه ها را بریزد تا درخت کمی سبک شود، هوا سرد شد و برف سنگینی بر شاخ و برگ درخت هرس نشده نشست و تنه اش را خم کرد. اما درخت، آن قدر محکم و ریشه داشت تا استوار بماند و از خود قلمی بتراشد که بگوئیم هنوز صعود قلم پا برجاست گرچه عمه و خاله و عمو و دائی هایش نباشند. هنوز می شود در سایه درخت تنومند و استوار، قدری آسود، هنوز این درخت آب می خورد و باید هرس شود، شاخ و برگ های اضافه آن را باید گرفت و باغبانی اش کرد، و چه باغبانی بهتر از خودمان

دوستان وبلاگ نویس، وب نویسی در عرصه کوهنوردی و یا کوهنویسی، چون وبلاگ های عاشقانه نوشتن است با این تفاوت که در یکی باید در آغوش معشوق باشی و نفسش را حس کنی اما در دومی باید معشوق تو را در آغوش کشد تا نفست را حس کند، یکی از آفت های کوهنویسی یک جا نشینی برخی از دوستان شده که نتیجه آن می تواند ارائه مطالبی دست چندم و یا تکراری باشد، ضمن آن که حس نوشتن را هم به مرور به فراموشی خواهد برد، و دیگر اینکه همانطور که با دو هفته عدم حضور در برنامه کوهنوردی، بدن مان به خواب می رود، قلم مان هم به خواب خواهد رفت، پس نگذارید قلم مان به خواب رود.

صعود قلم، یعنی ارتقاء اندیشه و تفکر، یعنی تعریف اهداف جدید، یعنی یافتن دوستان جدید در عین حفظ دوستان قدیم، صعود قلم را با صعود قدم اشتباه نگیریم، می شود با یک بازنگری در برنامه نهم صعود قلم طرحی نو در انداخت.

خوشبختانه دوستان تصمیم گیر در صعود نهم همگی فرهیخته اند و صاحب نظر و البته آماده. اقداماتی را شروع کرده اند که امید فراوان دارم هر چه زودتر به سرانجام برسد، فراموش نکنیم در این بین می توان از هم آوائی انجمن کوهنوردان، فدراسیون کوهنوردی و دیگر نهادها بهره برد و در حین استقلال، آزادی را نیز حفظ کرد و به جمهوری فکر کرد، جمهوری که در آن اکثریت دوستان قهر کرده نیز باز گردند و در کنار هم و بنام صعود قلم، اثری به جا بگذاریم که ماحصل آن اندیشه باشد و نه صرفا چند تا عکس، کتابی باشد قابل نشر، عکسی باشد قابل بازدید در قالب نمایشگاه، آموزشی باشد برای محیط زیست و از همه مهم تر خودمان باشیم و نه آنچه دیگران می خواهند.

برگرفته از وبلاگ دیار الوند

1 نظر
  1. علی 9 سال قبل
    پاسخ

    درود بر میثم عزیز و خوشحال از این ارتباط و لینک. خوشحال می شدم که در همدان می دیدمتون. لینک خبر شما را دادم ممنونم

ارسال یک نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید