این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی، خبر ز سوی تو این روزها کم است
اینجا کنار پنجره تنها نشسته ام
در کوچه ای که عابر درد آشنا، کم است
من دفتری پر از غزلم ناب ناب ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا، کم است
باز آ! ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
اقرار می کنم که در این جا بدون تو
حتی برای آه کشیدن، هوا کم است
دل در جواب زمزمه های “بمان” من
می گفت “می روم” که در این سینه جا کم است
غیر از خدا، که را بپرستم؟ تو را تو را
حس می کنم برای دلم یک خدا کم است
شعر از: محمد سلمانی
میثم عزیز درود… به امید همه در کنار هم بودن و شکستن تنهایی ها… روز با شکوهی خواهد بود آن روز… تصورش را بکن
این خود ماییم که تنهایی رو انتخاب می کنیم.
این روزها خبر از سوی تو کم است
این روزها سخاوت باد صبا کم است…
شعر قشنگی بود… اما! وقتی چیزی ناراحت کننده است باید رهاش کرد
با موژان موافقم !
حتی برای آه کشیدن، هوا کم است. این شعر ذره ای از احوالات منه.
سلام
ميشه ترجمه كورديش رو هم بذاريد به نظرم قشنگتر ميشه
سلام آقای رودکی
عید داره نزدیک و نزدیکتر میشه توی سال جدید براتون شادی لبخند و هزار نیکی ارزو دارم
باز آ! ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
به امید برگشت کسی که منتظرشم 🙁